۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

چه کسانی بر سر سفره مردم ایران نشسته اند ؟



از  محترم مومنی روحی 

زمانی که هیچ کسی در دنیا چیزی به عنوان مهمانی دادن و پذیرائی کردن را نمی دانست ؛ مردمان ایرانزمین از درویش تا دولتمند ، به میهمان نوازی شهره بودند . از چوپانی که سحرگاه هنگام خارج شدن از خانه اش در روستا ، کمی نان و پنیر برای ناهارش همراه خویش به صحرا می برد ؛ تا تاجری که در هجره اش در بازار ، همه روزه لذیذ ترین ناهارها را ، از بهترین رستورانهای نزدیک هجره اش برایش می آوردند ؛ حاضربودند آنچه را که برای خوردن داشتند با دیگران تقسیم کرده و با مردم دیگر مصرف بکنند .
ولی در این دوره از عمر میهنمان ، مردمان ایران در چنان شرایط بدی اسیر شده اند ؛ که مرد بیکار در خانه بچه داری می کند ؛ تا همسر جوانش برای تأمین هزینه خانه ، نجابت و پاکدامنی خودش را به حراج بگذارد ! پدر معتاد کنار بساط اعتیادش چرت می زند ؛ پسر کوچک و نابالغش ، در خرابه های شهر به جمع آوری شکسته های آهن آلات و چدن ، و یا لوازم پلاستیکی دور انداخته شده می پردازد ؛ تا اواخر روز ، گاریچه ای را که با آن آشغالهای جمع آوری شده انباشته است ؛ با هزار بدبختی و سختی ، با همان جثه کوچکش در خیابانها و کوچه های شهر با خودش بکشد و تا خارج از شهر نزد کارگاه های ریخته گری و امثال اینها ببرد و بفروشد . شاید از این طریق پر رنج و محنت ، بتواند مبلغی پول به دست مادر بیچاره اش برساند ؛ که او به وسیله آن شام و ناهاری ساده را برای خانواده اش تدارک ببیند !
در صورتی که غیر از زحمات جسمانی برای این گونه از کودکان ، صدها خطر روانی هم ایشان را تهدید می کند . پسرکان نوباوه زیبا و ظریف ، که نامردان روزگار که در محیط اطرافشان حضور دارند ؛ با کمال تأسف تعدادشان هم زیادتر شده است ؛ به بهانه های گوناگون از این کودکان معصوم سوء استفاده های جسمی و  جنسی هم می کنند ؛ و لطمات روحی شدیدی را به این بی نوایان وارد می آورند . شرم و ننگ بر توی پدر ، که با افسون و نیرنگ حاکمان کنونی کشورت ، خودت را به دام اعتیاد انداخته ای ، و تن لشت را در خانه ولو کرده ای ، و زن و فرزندانت را به این پیسی و رنج و زحمت گرفتار ساخته ای !
یعنی همان کاری را می کنی ، که جمهوری منفور اسلامی ، حاکمیت فاسد و جنایتکار کنونی در سرزمینت ، به طور عمد برایت به وجود آورده ، تا تو را از حمیت مردانگی و غیرت انسانی ات ساقط بکند . سپس خودش با خیال راحت همه دارائی تو و امثال تو در میهنت را ، به تاراج ببرد و خویشتن را فربه تر هم بسازد !
 آیا سزاوار است که از پول همین ملت زجر کشیده ایرانی ، به دبیرکل سازمان ملل متحد ، به آقای بان کی مون ، از سوی رهبر قدرت پرست این انقلاب لعنتی ، و دیگر مسؤلان این رژیم خودکامه ، قالیچه ابریشمی با بافت تصویری از شمایل بان کی مون را هدیه بدهند ؟ در حالی که به وضوح حالت باج داده شدن آن اثر هنری ایران به او کاملا مشخص و آشکار است ؟
البته از قبل قول دادن چنین هدایائی ، و گرداندن ایشان در همه ایران ، و بهترین پذیرائی ها را به او و دیگر شرکت کنندگان در اجلاس جنبش غیر متعهد ها ، که با هزینه های میلیاردی در تهران برگزار می گردد را داده بوده اند . چون اگر با این وعده ها میهمانهای اجلاس را دعوت نمی کردند ؟ همین سی درصد نیز پاسخ مثبت به دعوت آخوندها را نمی دادند و نمی پذیرفتند که در این نشست ها حضوربیابند !
تا به حال این اندیشه در میان ما رواج داشت ، که ملتی هستیم ساده انگار و زودباور ، ولی انگار این دو صفت نه چندان خوب ، بلکه بد و زیانبار ، در میان نسل بشر در این گیتی گستردگی فراوانی را یافته است . فردی که از طریق مراجع قانونی بین المللی ، حکم دستگیری اش به همه جهان صادر گردیده است ؛ به راحتی در این اجلاس حاضور می یابد ؛ و در میان جمعی که یکی از آنان دبیرکل سازمان ملل متحد نیز هست می نشیند ؛ و همگی شان به خاطر نمی آورند ، که این فرد ( عمر البشیر ) باید طبق آن حکم ، در هر کجای دنیا که دیده ببشود ، دستگیر شده و به مراکز مربوطه تحویل داده بشود !
این یعنی چه ؟ یعنی خودشان قانون می گذارند و خودشان هم به نفی قانون خویش می پردازند . اگر غیر از این بود ؟ چرا نباید در این اجلاس ، نه فقط ازحضور او جلوگیری می نمودند ؛ بلکه فورا دستور دستگیری وی را صادر نموده و به مرحله اجرا هم می گذاشتند !
" چراغی که به خانه رواست ، به مسجد حرام است . " ! حتی اگر دلیل بسیار موجهی هم وجود داشته باشد ؛ هزینه کردن میلیاردها تومان جهت برگزاری این اجلاس چه چیزی را به اثبات می رساند ؟ قرار دادن عکس دو سه متری خامنه ای جنایتکار در سالن برگزاری این نشست چه معنائی خواهد داشت ؟ منفی بافانی که به برگزاری جشن بزرگ دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در ایران ، که به همت و دستور پادشاه فقید در تخت جمشید برگزار گردید انتقاد می کنند ؛ باید با دیدن این عکس چند متری جلاد جمهوری اسلامی در این اجلاس ، از رفتار و گفتار خودشان نسبت به محمدرضاشاه پهلوی خجالت بکشند !
در آن جشن بزرگ ملی ، که هدف اصلی پادشاه ایران ، نشان دادن عظمت باستانی سرزمین ما به سران سایر ملل جهان بود ؛ کسی به یاد نمی آورد ، که چنین عکس بزرگی از محمدرضا شاه پهلوی روانشاد درهیچ کجای تخت جمشید ، به دیواری آویخته بوده ، و یا در محل برپائی آن جشن ، در معرض دید مدعوین قرار داده باشد !
آخوند یک لا قبای دیروز ، و میلیاردر صاحب جلال امروز ، به جائی رسیده که عکس چند متری اش را ، در انظار سران دیگر ملل دنیا می گذارد ؛ اما با آن عمامه دومنی که بر سرگذاشته است ، یک جو عقل ندارد که در یک مجمع عمومی ، به طور چنین علنی که در گفتارش وجود داشت ؛ ابلهانه به کشورهایئ که تا به حال پرخاش می کرده اند ؛ در انظار هم ترازان خودشان ، بخصوص نزد دبیرکل سازمان ملل متحد به بدگوئی کردن از آنان برخیزد ؛ و همان سخنان قبلی را ، که سی سال است خطاب به اسرائیل و آمریکا می گویند تکرار بکند !
شاید هم خیالش از بابت بان کی مون آسوده بوده ، که با دادن آن هدیه بی نظیر و بسیار گرانبها ، که قبلا به آقای دبیرکل سازمان ملل متحد قولش را داده و او را خریده بوده اند ؛ با خیالی راحت هر چه که دل تنگش می خواسته را گفت و از خوان گسترده ملت در عذاب نشسته ایران ، که خودشان سفره اش خالی شده ، شکم یک مشت مفت خور بی خاصیت و کم ارزش را پر می کنند . از دارائی ملت ایران سوء استفاده می نمایند ، که خودشان را حاتم طائی جلوه بدهند !
تابستان 2571 آریائی

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

گفتا ز که نالیم ؟ از ماست که بر ماست


تعدادی از دوستان عزیزمان ، که عاشقان صمیمی ایران و ایرانی می باشند ؛ به شدت از دفتر و دستک راه انداختن جریانات مشکوک ، که در ظاهر مقاصد مثبتی را پیگیری می نمایند ؛ اما در باطن اهداف و نیت های شوم ایران ستیزانه ای را دنبال می کنند ؛ و در این راستا ، جلوی پیشرفت کردن ایده های اشخاصی را ، که دلسوزانه برای مام میهنشان می کوشند را می گیرند ؛ دچار نگرانی و اضطراب شدید نموده است . که البته حق هم دارند .
چرا که در جای جای این دنیای پهناور ، بسیارند ایرانیانی که برای سرنوشت و آینده کشور و هموطنان خویش ، به هراس افتاده اند ؛ و با دیدن اینهمه دیدگاههای گوناگون ، سررشته کارهای اصلی از دستشان خارج گشته ، تا حدودی نیز در این باره به سردرگمی هم رسیده اند .
راه دور نروید ، به همین فیسبوک توجه کنید ، که فقط در ارتباط با ابراز پشتیبانی از اهداف میهن پرستانه شهریار ایرانزمین ، شاهزاده رضا پهلوی ، چندین صفحه متفاوت و با نامهای مختلف را گشوده اند !
البته هر چه که تعداد طرفداران و هواداران ایشان بیشتر باشند ؛ بدیهی است که تعداد پشتیبانان فعالیت ها و نتایج عملکردهای ایشان نیز بیشتر خواهند شد . اما منطقی تر این است ، که همه این بزرگواران،  زیر چتر یک نام به کوششهای خویش می پرداختند ؛ نه آنکه نام یک صفحه " طرفداران شاهزاده رضا پهلوی " باشد ؛ و صفحه دیگر " هواداران راستین شاهزاده رضا پهلوی " نامگذاری شده باشد !!
دوستان عزیز ، وقتی کسی از فردی هواداری می کند ، و طرفدار وی می باشد ؛ راستین و غیر راستین که ندارد ! آدمی یا چیزی را قبول دارد و یا ندارد ؛ وقتی هم که آنرا پذیرفت ، و همه اهدافش را پسندید ، و به طرفداری کردن از او برخاست ؛ درک مسأله زیاد مبهم نیست ، که آیا در تصمیمش راستین است یا خیر ؟!
یکی از دلائلی که متأسفانه در طول سه سال اخیر ، موجب گشته که نگارنده تعداد زیادی از دوستان فیسبوکی خودم را از دست بدهم ؛ همین مسأله نگشودن صفحه ای اختصاصی ، جهت طرفداری کردن از ایشان بوده است ! آنانی که مرا می شناسند و دست کم از طریق دل نوشته هایم با افکار من آشنائی دارند ؛ به درستی می دانند که من با تک تک سلولهایم ، به شهریار میهنم عشق می ورزم و به همه برنامه های ایشان ، برای آزاد سازی خانه ی پدری ام ، اعتقادی راسخ داشته و دارم و خواهم داشت . برخی از دوستان ، بارها برایم یادداشت فرستاده اند ، که ایکس و ایگرگ به بدگوئی از تو مشغولند ؛ و به دیگران توصیه می کنند که نامشان را از لیست دوستان تو خارج بکنند !
البته هیچ اشکالی ندارد ، دلیلی هم موجود نیست که همه ما را قبول داشته باشند ؛ اما شرف و وجدان و انسانیت کجا رفته است ؟ چرا با کوچکترین دلخوری که از یک نفر به دست می آید ؛ به او نسبت های ناخوشآیند و غیر صحیح را بدهیم ؛ و ضمن راندن ایشان از خودمان ، موجب بشویم که همان یک فردی هم که عاشقانه در تلاش بود تا در راه آزاد سازی سرزمینش ، در حد توان خودش اهتمام بورزد و بکوشد ؛ را ناامید ساخته و به انزوا بکشانیم ؟!
این سخن را برای خودم نمی گویم ، زیرا خوشبختانه هنوز نزدیک به هفتصد نفر از اشخاص پاک و بی ریا و میهن پرست ، در فهرست نام دوستان من در فیسبوک وجود دارند . این را از آن باب می نگارم ، که حقیقت تلخی در دلش نهفته است !
حدود بیست سال پیش که خود را تبعید کردم و به دیار غربت مهاجرت نمودم ؛ نزدیک به شش سال ازعمرم را ، در کمپ های مختلف پناهندگی گذراندم . همواره مشاهده می کردم که در آن اردوگاههای پناهندگان ، اکثر ملیت های مختلف ، همیشه با هم می باشند و مانند سدی محکم و استوار ، به حمایت نمودن از یکدیگر می پردازند . اما متأسفانه ایرانیان درون آن مراکز ، از همدیگر می گریختند و مانند بیگانگان با یکدیگر رفتار می کردند !
 روزی از یک هم کمپی افغان مطلبی را شنیدم ، که حقیقتی محض و بسیار تلخ بود . او به ما می گفت : " ما افغانی ها درون کشورمان با هم دشمنی می کنیم ؛ اما در خارج از افغانستان یار و یاور یکدیگریم . ولی شما ایرانی ها ، درون کشورتان هر کاری که از دستتان بر بیاید برای هموطنان خودتان انجام می دهید ؛ اما در خارج از ایران ، دشمنان خونی همدیگر می شوید ؛ و گاهی نیز از پشت به یکدیگر خنجر هم می زنید . " !
البته شنیدن این مطلب ، آنهم از زبان فردی که هم میهن شما نیست ، بسیار دردناک و شرم آور است ؛ اما حقیقت همیشه تلخ است و دیگران آنرا یا نمی پذیرند ، یا اگر هم قبولش بکنند ، با هزار دلیل و بهانه در خنثی نمودن آن از هیچ کوششی فرو گذاری نمی نمایند !
آنچه که مسلم است ، ایرانیان اصیل و پاکنهاد ، در هر کجای گیتی هم که باشند ؛ به سرنوشت ملک و ملت خویش بسیار علاقمند هستند ؛ و نهایت تلاششان این است که در مسیر زندگی شان ، برای سرفرازی و اعتلای میهنشان بکوشند . ولی فراموش نکنیم ، که در این جاده سنگلاخ و پر خطر ، افراد بیگانه ای هم حضور دارند ؛ که همه سعی خودشان را بکار می برند ، تا میان ما فاصله ایجاد بکنند . هدفشان نیز این است که تا ما فریب ایشان را بخوریم ؛ و از نیمه ی راه ، دست از پیمودن بقیه آن مسیر برداریم ؛ و با بی توجهی به آرمانهای سازنده ای که داریم ، کارمان را به ثمر نرسانده  رهایش بکنیم  ؛ و در این رهگذر به دشمنان خودمان که با مأموریت های اهریمنی ، به سراغ ما می آیند که فریبمان بدهند ؛ فرصت بدهیم که جهت رسیدن به مقاصد شومشان ، چندین گام از ما جلوتر هم باشند !
تابستان 2571 آریائی هلند
محترم  مومنی  روحی

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

وجه تشابه فروپاشی حزب کمونیست شوروی و سرنگونی حکومت فاسد اسلامی


از  , محترم  مومنی روحی .
وجه تشابه فروپاشی حزب کمونیست شوروی و سرنگونی حکومت فاسد اسلامی

رویداد شکل گیری حزب کمونیست در کشور شوروی سابق ، که خمیرمایه اصلی اش بیداد فقر در جامعه آنروز روسها بود ؛ و نیز میزان ناامیدی از شرایط موجود در میان روشنفکرانی که از سیستم حاکمیت آن کشور به شدت نارضایتی داشتند ؛ و تلاش می کردند که به هر وسیله ای که بتوانند تغییر چشمگیری در حکومت به وجود بیاورند ؛ و به اصطلاح خودشان ، طبقه کارگر و کشاورز کشورشان را که در وضعیت بسیار نامناسبی بودند ، از یوغ نابسامانی هائی که دولتمردان آن موقع شوروی برای شهروندان خویش به وجود آورده بودند نجات بدهند ؛ چون نسبت به حاکمیت نمی توانستند و جرأت اعتراض را نیز نداشتند ؛ دیواری از دیوار خدا را کوتاه تر ندیدند و شروع کردند به نفی نمودن او از آفرینش چرخه هستی ، و بانی بودن خدا برای آفرینش این جهان !
موقع به وجود آمدن هر دیدگاه جدیدی در میان مردمان گیتی ، عده ای از آنها که اشتیاق زیادی هم به مطرح نمودن خودشان به عنوان اعضای روشنفکر در جامعه شان دارند ؛ معمولا بیش از دیگران به پیگیری نگرشهای جدید می کوشند و موضوعات به اصطلاح فلسفی را نیز ، به آن دیدگاهها می افزایند و اینگونه خویشتن را در میان طبقه مورد نظر جای می دهند !
 در میان جامعه آنروز کشور شوروی ، فیلسوفانی حقیقی هم بودند ؛ که با نگارش و انتشار دیدگاههای خودشان در رابطه با نفی پروردگار و نقش او در ایجاد چرخه هستی ، با توسل به برخی از آثار دانشمندان ، به ویژه عالمانی که در حیطه مسائل مربوط به طبیعت و مواد سازنده آن اطلاعات گسترده ای داشتند ؛ در پندارهای خود علت آفرینش هستی را از همان مواد مطرح کردند و همه چیز را به منابع طبیعی متصل ساختند !
 عقاید افرادی مانند مارکس و هگل ، که در نوشتارهای ایشان ، بدون اشاره به هر دلیل روشنی از آن فلسفه و دیدگاه جدید سخن می گفتند ؛ مواردی بودند که موجبات ناامیدتر شدن آن به اصطلاح روشنفکران فراهم می ساختند . تا جائی که حتی سیاستمداران نیز به جرگه آنان پیوستند ؛ و با استفاده از آن طیف در حال تحول ، و نیز از شرایط موجود در کشورشان ، پای دو محور اساسی و مهم حزب کمونیست شوروی ، لنین و استالین را نیز به میدان کشیدند ؛ و یکی از قدرتمند ترین احزاب سیاسی جهان را پایه گذاری نمودند !
از آنجائی که خصلت چنین پدیده هائی در دنیای سیاست ، گسترش دادن دامنه های آن به دیگر مردمان و کشورهای آنهاست ؛ سران حزب کمونیست شوروی سوسیالیستی هم ، از مقوله کوتاهی ننمودند و با سرعت به رواج دادن دیدگاههای خودشان و شایع کردن آن در میان دیگران کوشیدند !
کشورهای زیادی از اروپای شرقی را به دام افسون کمونیست کشیدند ؛ به آن نیز اکتفا نکردند و در همه نقاط جهان اعم از آسیا و آمریکا و جهات شمال و مغرب و جنوب اروپا نیز رخنه کردند . بیشترین موج این بحران سیاسی ، در قاره آسیا به ویژه در مناطق خاور دور و خاور میانه رسید ؛ شوربختانه عده ای از جوانان و دانشجویان ایران را نیز اغوا نمودند و به حزب خودشان جذب کرده و از آنان سوء استفاده های سیاسی زیادی نیز کردند !
همین جوانان و دانشجویان ، که اهم وقت خویش را جهت رساندن پیام سران حزب کمونیست شوروی مصرف می ساختند ؛ گاه و بیگاه در هر موقعیتی که دست می داد ، به تبلیغ برای حزبشان می پرداختند ؛ و برای جذب نیروهای جوان ، بخصوص از میان دانشجویان و کارگران تلاش بیشتری را می نمودند !
رخنه های موذیانه همان کمونیست های صادراتی هم بود ؛ که زمینه های تغییر حکومت در ایران را پایه گذاری کردند و با توجه به تعصبات دینی مردم ایران ، گروههای مارکسیست های اسلامی را به جان مردم ساده انگار ما انداختند !
کم کم زمینه های لازم برای رسیدن به اهداف شومشان را ، آماده می کردند که در سال 1973 میلادی ، با نطقی که شاهنشاه فقید در ارتباط با محدود کردن دست کنسرسیوم از دامان نفت ایران بیان نمود ؛ و اولتیماتومی که در این زمینه به آنان داد و تأکید نمود که از سال 1979 دیگر به چشم آبی ها اجازه بهره مندی از مواهب نفت ایران را نخواهد داد ؛ همه چیز دست به دست یکدیگر دادند و دیگر کشورهای قدرتمند در جهان را نیز بر آن داشتند تا سدی مانند پادشاه ایران را ، از سر راهشان بردارند ، و دست نشانده های خویش را در ایران به حاکمیت برسانند ، که تا ابد بتوانند از این موهبت گرانبها ، که در ایران به فراوانی وجود داشت سود ببرند !
 پس از شورش خونین سال 57 که انقلاب سیاه اسلامی را در ایران به وجود آورد ؛ غربی ها که به وضوح از میزان دلبستگی روسها به داشتن نفوذ در ایران آگاهی داشتند ؛ برای تضعیف کردن ایشان در عرصه سیاست جهانی ، مقدمات فروپاشی این حزب را فراهم ساختند !
به یاد می آوریم که در آن برهه تاریخی ، روبل روسیه چقدر تنزل کرده بود ؛ و در هیچ کجای دنیا دارای ارزش نبود . در اثر همین مورد نیز ، وقتی این کشور به بحران اقتصادی رسید ، دیگر نتوانست خود را از بن بست های اقتصادی و سیاسی موجود در کشورشان برهاند ؛ تا آنکه سرانجام حزب کمونیست شوروی سوسیالیستی ، از مرتبه قدرت در آنجا سقوط نمود !
این موضوع ، دقیقا در شرایط کنونی حکومت ملاها در ایران حضوری آشکار دارد . به گونه ای که همه می بینیم و می شنویم ؛ ریال ایران از آن اقتدار ارزشی که قبلا و در حکومت پهلوی داشت بسیار تنزل کرده و در عرصه های اقتصادی گیتی ، کوچکترین ارزشی ندارد ؛ بلکه روز به روز هم از حیطه اعتبار ساقط می گردد و به کاغذ پاره ای شباهت یافته است ، که فقط در میان کشور و در بین مردم می تواند به گردش خودش ادامه بدهد !
و .... این همان وجه اشتراکی است که میان فرو پاشی حزب کمونیست روسها ، و سرنگونی قریب الوقوع حکومت آخوندی در ایران می باشد ؛ وبه ملت شریف ایران ، بشارت سقوط اشغالگران را می دهد . امری که بیش از سه دهه متوالی ، آرامش و آسایش را از میان مردم ما محو نموده ، و دست یابی به این وقوع آزادی بخش را ، از آرمانهای والای ایشان ساخته است . باشد که به زودی دوباره ، چهره میهنمان را ، از هر چه که رنگ اسارت به آن بخشیده ، پاک و مبرا ببینیم .
تابستان 2571 آریائی هلند
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

درد نا آگاهی فرهنگی رنج امامزاده داشتن را صد چندان می کند
از , محترم مومنی روحی!
در حادثه جانگداز زلزله آذربایجان ، حقیقت دردناکی که تلخ تر از میوه درخت " زقّوم " در دوزخ است ؛ را بیش از پیش نزد ما آشکار ساخت ، و چهره پلید تحجر دینی و عقب ماندگی فرهنگی را ، بر همگان نمایاند ! زخم کهنه ای را که هزار و چهار صد سال است تاولهای عفونی و دردناکش را بر جسم و جانمان داریم تجدید نمود !
در میان همه خبرهای رسیده در ارتباط با زلزله آذربایجان ، موضوع وفور امامزاده ها و کمبود و حتی نبود مراکز بهداشتی و درمانی در اکثر روستاها ، نظرات بیشتری را به خودش جلب  نموده است !
اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم ؟ در مورد امامزاده ها نه تنها مسؤلان مملکتی ، بلکه خود مردم هم مقصرند . وقتی امروز ( پنج شنبه 26 مرداد 1391 ) خامنه ای جنایتکار، بالاخره بعد از پنج روز که از این رخداد ویرانگر می گذرد ؛ خودش را از پای منقل نجات داد ، و برای بازدید از مناطق وقوع زلزله به محل حادثه رفته و از سه دهکده کاملا مخروبه دیدن نموده است ؛ بی خردان چاپلوس و نوکر صفت ، جلوی پایش و برای سلامتی اش گاو و گوسفند قربانی کرده اند !! از وجود همین مردم است که این امامزاده ها ساخته شده اند ؛ که تا مشتی نادان به زیارتشان بروند ، و مشتی رند و شارلاتان ، با در آمدهای این اماکن متعلق به شیاطین ، امورات زندگی شان را ، که نذورات داخل ضریح مطهر !!!!!  امامزاده ها تأمین می نمایند بگذرانند !

چرا همین مردم ، که با اصرار برای بر پا کردن امامزاده و تکیه های عزاداری می کوشند ؛ و با هر امکاناتی که دارند برای ساختن و نگهداری آنها تلاش می کنند ؛ به فکر سلامتی خودشان نبوده اند و با اصرار و پیگیری از دولتیان درخواست احداث یک درمانگاه ساده را نیز نکرده اند ؟!

دلیلش آشکار است ، چون هر وقت بیمار شده اند ، برای بهبودی مریضی شان ، بیش از پزشک و دارو به امامزاده ای که آیا درونش چیزی باشد یا نباشد ایمان داشته اند ! به همین دلیل هم به آنجا می رفته اند و به ضریح امامزاده ها دخیل می بستند تا شفایشان را بگیرند !

 این اماکن ظاهری اند و نابخردی و خرافه آنها را ایجاد نموده اند . روزی یک فردی که از دست طلبکارهایش به یک روستای دور دست گریخته بود ، می رود نزد متولی امامزاده آنجا و می گوید: "  من گرسنه و بیکارم ، می خواهم در اینجا کار بکنم . " پیرمرد متولی امامزاده هم می گوید: " من پیر شده ام و به کسی نیاز دارم که هر روز از چشمه پائین کوه برود آب بیاورد . " گویا امامزاده این ماجرا در بالای کوه بوده است . مرد فراری می گوید: " من اینجا می مانم و هر روز می روم آب می آورم . "

آن مرد همه روزه الاغ متولی امامزاده را بر می داشته و به پائین کوه می رفته و آب می آورده است . یک روز الاغ در اثر حادثه ای که بی مبالاتی مرد موجب آن بوده می میرد ؛ مرد خجالت می کشد که بدون الاغ به نزد پیرمرد برگردد .

همه روزه ، افراد زیادی از دهات اطراف به آن امامزاده می رفتند تا هم زیارت بکنند ؛ و هم نذری های خودشان را درون ضریح آن بریزند . مرد فراری که این را می دانسته ، همانجا الاغ را درون زمین چال می کند و منتظر می ماند . وقتی می بیند که از دور چند نفر می آیند که تا به زیارت امامزاده بالای کوه بروند ؛ شروع می کند بر سر قبر الاغ گریه و شیون کردن ؛ مردم می رسند و می پرسند چرا گریه می کنی ؟ می گوید در اینجا خوابم برده بود ، در خواب دیدم که در همینجا یک امامزاده مدفون است ؛ گریه می کنم که هیچ وسیله ای برای تزئین اینجا ندارم . سپس آن نادانهای بی خرد ، از دهات اطراف وسیله می آورند و به سرعت حرم و ضریح امامزاده جدید را برپا می کنند !

آن متولی پیر می بیند که از شاگردش خبری نشده ، فکر می کند که وی خر او را دزدیده و فرار کرده است . ولی با تعجب متوجه می شود ، که دیگر از زوار فراوان امامزاده هم هیچ خبری نیست !

 یک روز از مسافری که از آنجا می گذشته می شنود ؛ که در پائین کوه ، یک امامزاده جدید به یک نفر خوابنما شده ، مردم هم برایش گنبد و بارگاه درست کرده اند ؛ و چون خیلی زودتر از امامزاده قدیمی حاجت های مردم را برآورده می کند !!!!! مردم به زیارت او می روند و کسی تا بالای کوه و نزد این امامزاده نمی آید !

پیرمرد متولی که کنجکاوی اش تحریک شده بود ، خودش به پائین کوه می رود تا موضوع را بررسی کند .

وقتی به پائین کوه می رسد ، امامزاده جدید و شاگردش را که متولی آنجا بوده را می بیند . می پرسد موضوع چیست ؟ مرد ماجرا را برای او تعریف می کند ؛ پیرمرد می خندد و می گوید ، صدایش را در نیاور ، که آن امامزاده بالای کوه هم بابای همین الاغه بود که من چالش کردم . و تا حالا زندگی ام را با درآمدش می چرخاندم

آری هم میهن عزیز ، اینگونه بوده ماجرای امامزاده های فراوانی که در مملکت ما وجود دارند ! یکی دیگر از دلائل وجود اینهمه اماکن اینچنینی در ایران ، ولیعهد شدن امام رضا نزد مأمون عباسی بوده است . وقتی او ( امام رضا ) از طرف مأمون حکم ولایتعهدی او را دریافت می کند ؛ قاصدهایش را به عراق و عربستان می فرستد ، تا به همه اقوامش بگویند که .... چه نشسته اید ؛ امام هشتم ولیعهد مأمون شده ، شما هم به ایران بیائید و در اینجا زندگی کنید !

مأمون هم که توسط جاسوسانش از ماجرا با خبر شده بود ؛ به آنها دستور می دهد که درتمامی معابری که از طرف عراق و عربستان به ایران ختم می شده اند ؛ در انتظار اقوام رضا بایستند و آنها را بکشند !

فامیلهای امام رضا هم که پیغام وی را دریافت کرده بودند ؛ با تعجیل و بدون صرف وقت به سوی ایران مهاجرت می کنند ؛ و به سرنوشتی که مأمون برایشان در نظر گرفته بوده مبتلا می شوند . ولی در میان آنها ، تعدادی شان که زرنگ تر بوده اند ، توانسته اند از دست جلادان مأمون بگریزند و به جای جای ایران پناه ببرند !

به همین دلیل شما در یک ده کوره هم یک امامزاده می بینید . عقل سلیم حکم می کند که انسان کمی هم بیندیشد ؛ کسانی که زادگاهشان مکه و مدینه و شهرهای عراق بوده ؛ چگونه سر از ایران در آورده بودند و در روستاهائی که جاده های مالروی آنجا نیز قابل استفاده نبوده اند سر أورده اند ؟!

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

تابستان 2571 آریائی هلند

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

از تهران تا قاهره سه پنجره بیاد ماندنی را درمقابل دیدگانم گشود

از ,  محترم مومنی روحی
از روز پنج شنبه پنجم مرداد 1391 خورشیدی ، که فیلم مستند " از تهران تا قاهره " به نمایش در آمده است ؛ بر روی بیشتر رسانه های تصویری ، به ویژه بر روی صفحات ایرانیان در فیسبوک ، یک نسخه از این فیلم تاریخی ارزشمند دیده می شود . همگان در حد توان و حافظه و بضاعت فرهنگی و ادبی خودشان ، در این مورد به اظهاراتی پرداخته اند ؛ و راجع به دقایق گوناگون این فیلم سه ساعته ، دیدگاههای خودشان را ابراز نموده اند .
آنچه که به چشم من در سرتاسر این فیلم به یاد ماندنی ، بخصوص با توضیحاتی که شهبانوی گرامی می فرمودند می آمد و می دیدم ؛ سه پنجره بود که هر یک به وسعت همه ی ایران ، فراخ و گشاده به نظر می آمد !
دو تا از این سه پنجره در کنار هم قرار داشتند ، و یکی باقیمانده نیز در روبروی آن دو بود . در قاب روشن دو پنجره ای که در کنار یکدیگر و رو به همه تاریخ باز می شدند ؛ دو تن از بزرگترین شخصیت های معاصر در قرن حاضر دیده می شدند ؛ که با چهره های بشاش از دیدن رضایتمندی مردم ایران از ایشان ، و با قامتی رسا از همت والای خودشان ، و نیز با سربلندی افتخار آمیزی از اثرات مثبت حضور خویش در زمان زنده بودنشان ، به ما که مشغول دیدن آنها بودیم می نگریستند !
اما در قاب تیره پنجره سوم ، یک فرد با قامتی تکیده از فشار خطاهای جبران ناپذیر خودش ، و با چهره ای مکدر از عدم نارضایتی مردمانی که مشمول ظلم های متعدد وی گردیده بودند ؛ و نیز با گردنی آویخته از شرم دروغهائی که به مردم ایران گفت ، و از همان ابتدا با چنین روشی شروع به فریب دادن مردم کرد ؛ رو به تماشاچیان ایستاده بود !
دو پنجره ای که دو فرد سرافراز تاریخ معاصر را در میان خودشان داشتند ؛ با گلهای زیبائی که به رنگ و بوی عشق و سپاس مردم رنگین و معطر شده بودند جلوه می فروختند . ولی اطراف آن پنجره منفرد و عاری از گرمای محبت ، با خارهائی خوار کننده از خدعه و نیرنگ پوشانده شده بود ؛ و بوی متعفن نفرت را منتشر می ساخت !
درون آن دو پنجره که در کنار یکدیگر قرار داشتند ؛ روانشادان پادشاه فقید ایران محمد رضا شاه پهلوی ، و پرزیدنت انور سادات رئیس جمهور کشور مصر ، کتابهای قطوری از مردی و مردانگی و رفاقت مشفقانه را در منظر بینشگران جلوه گر می نمودند . اما درون آن دیگر پنجره ، چهره غضبناک و حالت انتقامجوی خمینی دجال و دروغگو ، نمایشی از خباثت و بد قلقی و ناجوانمردی و جنایت و ظلم را ، به همه تاریخ بشری ارائه می داد !

با آنکه به آن بهشت و جهنم آن دنیای دیگر ، که کتابهای مذهبی به آنها اشاره می کنند اعتقادی ندارم ؛ ولی آن سه پنجره در نظرم ، نمادهائی از بهشت و دوزخ حاضر در همین دنیای فانی را مجسم می ساختند ! شگفت آور بود که آن دو مکان موعود ، که یکی آکنده از آرامش و آسایش و بی نیازی ، و آن دیگری سرشار از سختی و زجر و شکنجه و ناکامی است ؛ چنین نزدیک و روبروی هم قرار داشتند !!

با کمی توجه و اندکی تفکر ، این شگفتی به یک امر عادی بدل می گردد ؛ چرا که فاصله میان عشق و نفرت ، مسیر میان خوبی و بدی ، تفاوت میان زشت و زیبا و تمامی تناقضاتی را که همگی ما در این جهان پهناور سراغ داریم ؛ فقط یک گام و یا یک لحظه ، و یا یک تصمیم مثبت یا منفی است !

بر همین اساس هم ، آن سه پنجره که دوتایشان سمبل خوب بودن و اندیشه ها و کردارها و گفتارهای نیکو داشتن ، و نیز میزان رضایتمندی مردمان از ساکنان در آنها را نمایندگی می نمودند ؛ و بهشت آسا تداعی کننده زیبائی ها در اذهان ما می شدند . و نیز در آن پنجره سوم ، که فردی یکه و تنها در میان خار و آتش خشم و غضب و نارضایتی مردم ، از ایستاده بود ؛ و آن دوزخ مجسم که مکافات همه ساکنان جهنم است را تجربه می نمود ؛ کسی که در حسرت ندامت از اعمال ضد بشری خودش ، مانند فردی که در یک جایگاه شوم ، در میان شعله های آتش تأسف از کردار ناپسند خویش می سوزد ؛ و هر لحظه می میرد و دوباره برای سوختن بعدی جان می گیرد !
  برای ما که تماشاچیان آن فیلم فراموش نشدنی بودیم ؛ مستندی که نمایشی از حقایقی تاریخی را برایمان مطرح نمود ؛ دو نتیجه انکار نکردنی را برجا گذاشت . با آنکه از اعمال ناسپاسانه خودمان ، نسبت به شاهنشاه مهرورز میهن مان ، که جز خدمت به سرزمین مان نکرد ؛ بیش از پیش شرمسار شدیم ؛ ولی از سوئی دیگر نتیجه نسبتا مطلوبی را نیز به دست آوردیم !
اگر آن پنجره های روبروی یکدیگر را نمی دیدیم ؟ تا به این حد به تاریخ معاصر مملکت خویش پی نمی بردیم . به ویژه نسلی که پس از آن مهاجرت بزرگ " از تهران تا قاهره " به این دنیا آمده اند ؛ و جز شنیده هایشان از نسل پیش از خودشان ، داده های تاریخی گویائی را در اختیار ندارند ؛ بسیار حائز اهمیت است ، که به این واقعیات دسترسی بیابند و به وضوح ببینند و بشنوند که مرز وبوم آباء و اجدادی شان ، چه بوده است و اکنون چه شده ؟!
بدون تردید ، این درس بزرگی برای همگی ما خواهد بود ، که از این پس ، دست کم در این برهه تاریخی ، که تلاش همه ایرانیاران میهن پرست ، برنامه ریزی برای ایجاد تشکل های متحدانه با یکدیگر ، جهت رهائی سرزمین مان از چنگال این قوم جانی است . و می بینیم و می شنویم ، که در هر رسانه ای عده ای روشنفکرنما ، رشادت و عقلانیت مردم ایران را نادیده می گیرند ؛ و با رؤیای ساختن یک آینده مطلوب ( البته برای خودشان ) ! باز هم قصد فریب دادن ملت ایران را دارند ؛ باید با هوشیاری کامل به این سیاست پیشگان فریبکار نشان بدهیم ، که ایرانی آنقدر هوشمند است که از یک سوراخ دو بار گزیده نشود !
تابستان 2571 آریائی هلند
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

ظاهرا در ایران بخور بخور زیاد است !
از ,  محترم مومنی روحی 

بعد از خبرهای دزدیهای چندین میلیارد تومانی ، باز هم یک خبر دیگر مبنی بر سرقت پانزده میلیارد تومان از بنیاد شهید در همه جا پراکنده شده است !

این خبر شنونده اش را هیچ تکانی نمی دهد که تا بر او شوک وارد نماید ؛ چرا که دیگر به اندازه کافی چشم و گوش مردم ایران از شنیدن چنین گزارشهائی پر شده ، و همگان می دانند که آخوند گدای دیروزی ، و حاکم بی آبرو و دزد و رند و شارلاتان و کلاهبردار امروزی ، دیگر به صرفش نیست که با روضه خواندن و رمالی و دعانویسی و سرکتاب باز کردن و اینگونه خزئبلات خرافی ، که هدیه دین مبین اسلام ناب محمدی به ملت ایران است ؛ نمی تواند امورات زندگی اش را بگذراند ! بلکه جناب ایشان و سایر هم مرامان وی ، و بقیه پیروان چاپلوس شان ، که صرفا به خاطر منافع شخصی دنباله رو آخوند و اسلام و انقلابش شده اند ؛ فقط با چند میلیارد تومان ناقابل ! چشم و دل همیشه حریص شان سیر می شود !
هر که به چنین کارهائی دست بزند ، حتی اگر در هیبت و کسوت آخوند هم نباشد ؛ به خاطر آنکه در این حکومت و با این نابکاران برای آزار دادن ملت ایران ، و چپاول دارائی های ملی ایشان همکاری دارد ؛ و نیز در ارگانهای حساسی که نقش تعیین کننده ای در این رژیم  را دارند دارای مشاغل کلیدی باشد ؛ و از موجود کثیفی چون آخوند پیروی بکند ؛ مانند خود اوست و تمام کارهایش هم به حساب این جمهوری بی تمدن و بی لیاقت گذاشته خواهد شد !
روزنامه خراسان ، از کشف اختلاس 15 میلیارد تومانی در " بنیاد شهید " خبر داده است ! این روزنامه نوشته ، که در پی تجسس مأموران سازمان بازرسی کل کشور در امور مالی بنیاد شهید ، آشکار شد که یکی از مدیران با سابقه این بنیاد ، متهم است که با سندسازی و تقلب ، مبلغ پانزده میلیارد تومان را به جیب زده است !
روزنامه خراسان از مدیر متهم به اختلاس پانزده میلیارد تومانی از بنیاد شهید نام نبرده ؛ اما نوشته که این اختلاس هنگامی آشکار شد ، که مأموران تجسس سازمان بازرسی کل کشور ، هنگام تجسس به نکته مهمی پی برده بوده اند . و این نکته مهم از این قرار است ، در حالی که مبلغ بدهکاری بنیاد شهید به شرکت بیمه ، پنج میلیارد تومان بوده ؛ این مدیر مبلغ 9 میلیارد تومان به حساب  شرکت بیمه واریز کرده است ! اما ردیابی های مأموران سازمان فاش کردند ، که آقای مدیر بنیاد شهید ، بعد از مدتی پس از واریز نمودن 9 میلیارد تومان به شرکت بیمه ، با اعلام این که به دلیل اشتباه از سوی خزانه داری و حسابداری بنیاد شهید ، چهار میلیارد تومان بیشتر به حساب این شرکت بیمه واریز شده است ؛ از مدیران آن شرکت خواسته است ، که مبلغ اضافه پرداخت شده ( چهار میلیارد تومان ) را ، به شماره حسابی که او اعلام می کند واریز شود !
این روزنامه به نقل از سازمان بازرسی کل ایران نوشته : " این تنها مورد اختلاس این مدیر بنیاد شهید نبود ؛ و او با شگردهای گوناگون توانسته بود مبلغ پانزده میلیارد تومان از سرمایه بنیاد شهید را ، به نام خانواده های شاهد و ایثارگران ، از صندوق بیت المال خارج کند ؛ و با این پول تا به حال چندین باب خانه خریداری کرده است . " !
همچنین این روزنامه نوشته ، در حالی که هنوز این پرونده در مرحله تحقیقات بود ، این مدیر بنیاد شهید از تحت نظر بودن خود مطلع شده است ؛ وی با گروهی از مأموران پرونده تماس گرفته ، و به آنان وعده یک و نیم میلیارد تومان رشوه را داده است ؛ و طی ملاقاتی صوری در پارک لاله تهران ، مبلغ رشوه را نیز پرداخت کرده ، و بعد از آن بازداشت شده است . اکنون هم  این پرونده در شعبه دوم دادسرای تهران در حال رسیدگی است !
قضیه اینگونه دزدیها در مملکت ما ، البته بیشتر بعد از استقرار این قوم فاسد و جانی در ایران ، موضوع تازه و جدیدی نیست ؛ اما اهمیت آن در این است که اگر در دیگر حکومتها که بر خود مارک پر طمطراق دینداری و خداپرستی را نزده اند ؛ چنین اعمالی صورت بگریند ؟ حساب آنها با حساب اینها که مدام دم از خدا و پیغمبر می زنند جداست . اینها به اندازه یک ارزن نسبت به وضعیت آشفته مالی مردم ایران ، نسبت اوضاع نگران کننده کارگران بیکار شده و خانواده های آنان ، نسبت به کسانی که بیمارشان روی دستشان مانده و به خاطر نداشتن مبلغ پیش پرداخت به بیمارستان ، نمی توانند وی را بستری نموده و بیماری اش را درمان بکنند ؛ و به  دلیل صدها مورد مشابه دیگر که هم اکنون مردم ایران با آنها دست به گریبان هستند کوچکترین حس مسؤلیتی را ندارند !
البته اگر واقع بین باشیم ، طبیعی است که این عرب تباران اجنبی ، به ایرانیان اصیل و پاک سرشت ، کوچکترین احساس مسؤلیت نداشته باشند و پول و طلا و دیگر دارائی های ملت ایران را ، برای هم خونان عرب خودشان هزینه بکنند !
در نظر گرفتن سرانه مادی برای مردم لبنان و فلسطین ، ارسال طلاهای ایران به عراق برای تزئین گنبد هائی که مرده های درون آن حرمها خودشان خاک شده اند ؛ و حالا باید بارگاهشان از سرمایه های مردم ایران طلا اندود بگردد ؛ ساختن پالایشگاه برای کشوری همچون ونزوئلا ، که خودش بر روی اقیانوس نفت قرار دارد ! پرداخت نمودن حقوق ده میلیون تومانی در ماه ، به استاندارانی که در استان محل انجام وظیفه آنها ، صد هزار بیکار وجود دارند و معلوم نیست زندگی شان را چگونه می گذرانند ؟ باج دادن های سیاسی ( البته با پولهای مردم ایران ) به همسایگانی که نیازی به مساعدتهای دولت و حکومت ایران ندارند ؛ و نمونه های مشابه دیگر ، اعمالی هستند که حاکمیت خودمحور و دولت نادان و سایر مقامات نفع پرست این جمهوری عقب مانده ، برای بقای رژیم منحوسشان در ایران  به انجام می رسانند !

دزدی هائی که با این مبالغ بالا صورت می گیرند ، دلائل محکمی بر اثبات این حقیقت آشکارند ، که مسؤلان رژیم آخوندی و دولتمردان این جمهوری پلید ، کاملا پی برده اند که در فاصله بسیار کوتاهی ، باید کاخهای طلائی رؤیاهایشان را ترک کنند و از ایران بگریزند . به همین دلیل هم ، تا می توانند در حال کشف نمودن راههائی برای تضمین نمودن آینده هایشان می باشند !
بر همین اساس باید مردم رشید سرزمین ما ، هر چه زودتر با یک قیام ملی و کارساز ، حق این نامردمان را کف دستهایشان بگذارند ؛ و آنها را از اوج عزتی قلابی که برای خود و حکومتشان تدارک دیده اند ؛ به حضیض ذلت و خفت بکشانند و میهن شان را از وجود شوم این جنایتکاران و غارتگران پاک بسازند . چرا که " جلوی ضرر را از هر کجا که بگیریم منفعت است " !

تابستان 2571 آریائی هلند



به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

خدا خسته نیست ما کم حوصله شده ایم !



از محترم مومنی روحی .
شما اگر به موجودیت خدا هم کوچکترین اعتقادی نداشته باشید ؟ باید بدانید که بالاخره شما اگر هیچ چیزی نباشید ، مجموعه ای از یک انرژی کامل می باشید ؛ که از انرژیهای دیگری پدید آمده اید . بر همین اساس باید اذعان نمود ، که آن انرژیهای دیگر نیز خودشان از یک منبع وسیع و بزرگی از یک انرژی کامل تر تولید شده اند ؛ پس فرض کنید که آن منبع بزرگ و وسیع از انرژی را خدا بنامید . در این صورت شما نیز از همان منبع به وجود آمده اید 
انتظار مخلوق از خالقش چیست ؟ بدون تردید همه چیز ، پس چرا در بیشتر مواقع ، او پاسخ درخواستهای آدمیانی را که به او محتاجند را نمی دهد ؟ و یا اگر بدهد بسیار طول می کشد ؟!
انسانها در بیشتر مواقع خواسته های گوناگونی از آفریدگارشان دارند ؛ انتظارشان هم این است که خیلی سریع به همه آرمانهایشان برسند ؛ و خدا همه راهها را برای رسیدن ایشان به سرمنزل مقصود ، برایشان هموار بکند !
اما بسیاری از این آرزومندان نمی دانند ، که برآورده شدن نیازهای ایشان و همه آدمیان دیگر ، مانند بقیه موارد زندگی آنان ، دارای فرمولهای خاصی است که باید توجه دقیق و عمیقی به آنها داشته باشیم !
تصور بکنید که شما دچار بیماری آنژین بشوید و گلویتان حسابی چرک کرده باشد ؛ در این صورت اگر از پزشک خودتان درخواست یک پرس خوراک چرب ، و یا یک ظرف ترشی بکنید او به شما چه خواهد گفت ؟ طبیعی است که دکتر شما هرگز اجازه ندهد ، که شما با داشتن آن بیماری چنین خوراکی های چرب و ترشی را بخورید ؛ و یک آنژین ساده را تبدیل به عفونی شدن همه بدنتان بنمائید !
چیزهائی هم که ما انسانها از خدایمان می طلبیم ، اگر برآورده نشوند ؟ حکایت همان بیماری و کاسه ترشی است ! یعنی برآورده شدن آن خواسته ها مسائلی هستند که برای شما زیانبار خواهند بود ؛ و چون شما به این امر واقف نیستید می پندارید که خدا در حق شما ظلم نموده است !
بدیهی است که باید ابتدا چرک گلویتان خشک بشود ، و دوران نقاهت را نیز سپری بکنید ؛ آنگاه با خیال راحت با هر وعده از خوراکهای روزانه تان ، اگر مایل بودید ترشی هم بخورید .
در بعضی از موارد هم نیازهای ما برآورده می شوند اما ما متوجه تحقق آنها نمی گردیم ! نگوئید : " ما که چیزی ندیدیم ، کی چنین شده که ما نفهمیدیم ؟ " ما آدمها آنقدر در زیاده طلبی هایمان غرقه هستیم ، که بسیاری از حقایق موجود در زندگی مان را یا نادیده می گیریم ؛ یا اگر آنها را ببینیم ، می پنداریم که تمام آن موفقیت های ناب را خود ما برای خویشتن تدارک دیده و به ثمر رسانده ایم !
فرض کنید در یک هواپیما سوار هستید و از جائی به جای دیگر در پروازید ؛ یکباره خلبان یا میهماندار آن هواپیما از طریق بلندگو اعلام می کند ، که برای هواپیما مشکل فنی پیش آمده ، و همگی تان در شرایط اضطراری می باشید ؛ آنها با توصیه به شما جهت حفظ خونسردی تان ، مراتب کارهائی را که باید انجام بدهید را برای شما توضیح می دهند . این توضیحات به جای آنکه شما را آرام بکنند ؛ بر نگرانی شما می افزایند . طبق معمول وقتی ما آدمها دچار مشکل می شویم ، به یادمان می آید که خدائی هم هست و می توان از او یاری خواست !
در چنین صورتی دست به دامان او می شوید و شروع می کنید به دعا کردن و یاری طلبیدن از خدایتان ! سرانجام با مساعی کارکنان هواپیما و تلاشهای خلبان آن ، وی قادر می شود که با همه آن مشکلات ، هواپیما را صحیح و سالم و به آرامی بر روی یک باند از نزدیک ترین فرودگاههای قابل دسترس فرود بیاورد .
آنگاه با نهایت افتخار و خوشحالی دوباره از طریق همان بلندگوهای داخل هواپیما ، به شما و سایر مسافران که تقریبا در حالت شوک به سر می برید ؛ بشارت می دهد که می توانید به آرامی از هواپیما خارج شده و نفسی تازه بکنید .
سپس شما که تمام آن لحظات آکنده از دلهره را با دعا کردن و استمداد جستن از خدایتان ، وی را به کمک می طلبیدید ؛ کاملا فراموش می کنید که این مهم را چه بسا هم او برایتان تحقق بخشیده است ؛ ولی شما کاملا فراموش نموده اید و همین که از هواپیما خارج می گردید ؛ از خلبان و همکاران او به فراوانی سپاسگزاری می نمائید ؛ و به آنها برای چنین کار بزرگی تبریک می گوئید . حسابی آنها را مورد تمجید و تأیید خویش قرار می دهید . در حالی که با بیان یک جمله کوچک ، یک تشکر خشک و خالی هم از خدایتان نمی کنید ؛ و همیشه از او طلبکارید !
شاید که حق با شما باشد که ازخالقتان طلبکار باشید ؛ چرا که او شما را به وجود آورده و باید برایتان تا جائی که به مصلحت شما باشد همه کاری را انجام بدهد . اما آیا من و شما به عنوان موجودی که اینهمه امکانات را از او گرفته و می گیریم  ؛ هیچ وظیفه ای در باره وی نداریم ؟ اگر هم داریم کی باید به آنها عمل بکنیم ؟!
هنگامی هم که در یک رابطه ما از خدایمان سپاسگزاری می کنیم ، مفهومش آنست که به مزیت های مهمی دست یافته ایم ، که برایمان شکی باقی نمی گذارند که آنها را خالقمان به ما داده است . در چنین صورتی زحمت می کشیم و همچنان طلبکارانه می گوئیم : " خدایا شکرت " !
نه خدا به شکرگزاری ما محتاج است ، و نه با ناسپاسی های ما ، از رزق و روزی که به ما می دهد کم می گذارد ! ولی ما باید بدانیم که چنین عملی ، یک روش تربیتی برای خودسازی است . اگر هم تاکنون در بسیاری از مراحل زندگی مان دچار ناکامی هائی شده ایم ؟ مشکل از جانب خود ماست و خدا خسته نشده است !
استاد بزرگواری داشتیم که یک روز در هفته ، در جلسات خصوصی درس ایشان ، روشهای خودسازی را از آن استاد ارجمند می آموختیم . نمی دانم هنوز در قید حیاتند یا دار فانی را وداع گفته اند ؟ ایشان دکتر ابراهیم خواجه نوری بودند که اتفاقا هفته ای یک روز هم در رادیو ایران آن زمان ، اصولی از روانشناسی را به شنوندگان خود آموزش می دادند و در تهذیب اخلاق مردم نقش بسزائی را ایفا می نمودند .
دکتر ابراهیم خواجه نوری همواره توصیه شان این بود که مانند مردمان ناسپاس نباشید ؛ اگر چه همه ما ناخواسته به این جهان هستی وارد شده ایم ؛ اما اگر به وظایفی که زندگی مدنی بر ما می نهد عمل نکنیم ؟ با سایر حیوانات در چرخه آفرینش هیچ تفاوتی نداریم !
در این رابطه کاملا حق با ایشان بود ؛ زیرا ما آدمها موجوداتی هستیم که صفات خوب و بدمان فراوانند ؛ در حوصله این نوشتار نمی گنجد که از تمامی صفات مورد نظر سخن بگوئیم . اما یکی از صفت های بد آدمی که بی صبری و کم تحملی اوست را مثال می زنیم .
در اثر همین عدم بردباری ما ، فراموش می کنیم که هر چیزی برای آماده مصرف شدن ، نیاز به وقت کافی و زمان لازم را دارد . به طور مثال ما ایرانی های خوش خوراک ، بخوبی می دانیم که خوراکی هایمان که برای ناهار و شاممان آماده می کنیم ؛ تا خوب جا نیفتند قابل خوردن نیستند . پس آشی که هنوز جا نیفتاده ، نه تنها خوردنش مفید نخواهد بود ؛ بلکه موجب دل درد و نفخ شکم هم خواهد شد !
رسیدن ما به خواسته هایمان نیز ، اموری نیستند که فورا تحقق بیابند و ما را به امیدها و آرزوهایمان برسانند . در میان ما ایرانیان که عاشق سرزمینمان هستیم ، آرمان بسیار بزرگی مشترک می باشد و همگی مان برای رسیدن به آن انتظار می کشیم و برخی از ما حوصله کافی برای به سر رسیدن این انتظار را نداریم !
این آرمان والا ، رهائی میهنمان از چنگال آخوندهای نالایق ، و آزاد شدن هم میهنان درون مرزهای کشورمان ، از دست دژخیمان این حکومت منفور و عاری از رعایت قوانین بشردوستانه است . به همین دلیل هم آرزو می کنیم که هر چه سریع تر به این خواسته مان برسیم .
بسیار خوب ، خیلی هم عالی است و باید که چنین امری با جدیت کامل پیگیری بشود و حاصل گردد ؛ اما اگر در این رابطه ، عده ای سودجو با علم به خواسته های ما جهت نجات میهنمان گام پیش بگذارند و بخواهند که به ما کمک نمایند ( البته کمک های آنها برای خودشان است که تا ابد از شیره جان آن ملک اهورائی به رگهای زیاده طلب خودشان خون حیات بخش جاری بکنند ؛ و برای همیشه از ملت نجیب ایران طلبکار باقی بمانند . ) به همین خاطر هم ما نباید در این مقوله عجول باشیم و به هوای بیرون راندن آخوندهای جنایتکار از میهنمان ، خودمان را از چاله در بیاوریم و به درون چاه بیندازیم !
برای ما در شرایط کنونی ، بهترین راه توجه به رهنمودهای شهریار میهنمان است ؛ که با درایت کامل بر همه چیز اشراف دارند و با بینش کامل نه تنها بر این امر ، بلکه بر امور بسیاری که عقل ما مردمان عادی کشش تشخیص آن را ندارد هم بخوبی واقفند .
رهائی ایران از یوغ اسارت آخوند شیاد و اشغالگر ، نیاز به برنامه ریزی های مدبرانه و انجام یافتن این برنامه ها بگونه ای باید باشد ؛ که اجازه ندهیم بدنه میهنمان را تکه تکه بکنند و به بهانه نجات ایران از وجود و حضور این جمهوری پلید اسلامی در ایران ، تمامیت ارضی آنرا به خطر بیندازند !
اکنون که به لطف همان کردگار عظیم ، کارهای مورد نظر ما جهت رهائی ایران و ایرانی از یوغ آخوند ، در مرحله ای است که همگی مان بر آنیم تا از وجود شاهزاده عزیزمان که بدون تردید شهریار عزیز ما هستند و با افتخار به راهبری های ایشان معتقدیم ؛ باید پروانه هائی باشیم که پیرامون چنین شمع فروزانی بگردیم و با تقسیم نمودن گرمای عشق میهن پرستانه ایشان و خودمان به ایران ، در صدد یافتن بهترین راهها باشیم . پیش از آنکه هر کشور زیاده طلبی ، به خودش حق بدهد که علیه سرزمین ما به آنجا لشگرکشی نماید !!
تابستان 2571 آریائی هلند
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

هیچگاه تا به این حد حقوق زنان ایرانی پایمال نشده بود !


از بانو محترم مومنی روحی
 در جامعه کنونی ایران آخوند زده ، که مانند خوره ( جزام ) به جان ملک و ملت ما افتاده اند و روزگار ایران و ایرانی را تباه ساخته اند ؛ کلیه آحاد ملت در جبر حاکمیت این رژیم قشری و عقب مانده بدوی ، در فشارهای گوناگون اجتماعی به سر می برند . اما در مورد زنان جامعه ما موضوع بیش از بقیه جای نگرانی دارد . زن اصل و اساس در یک پایگاه خانوادگی است ؛ او باید به خاطر مسؤلیت های سخت و مهمی که در این پایگاه بر عهده اش گذارده شده است ؛ بتواند با کمال آسودگی خیال ، و با افکار باز و تدبیرزنانه خویش ، به اداره امور مربوط به خانه و همسر و فرزندانش بپردازد ؛ اگر قرار باشد  خود او که باید وجودش مانند شمعی فروزان ، به کاشانه شان نور و مهر و گرمای عشق و عاطفه را بتاباند ؛ دچار مشکلات مختلفی باشد ، چگونه خواهد توانست به مسؤلیت های مهمی که دارد بپردازد ؛ و به رتق و فتق اوضاع خانه و خانواده بکوشد ؟!

زن ، که ایفا کننده نقشهای متعددی در خانواده است ، بیش از دیگر اعضای آن ، به آرامش خیال و آسایش فکر نیازمند است . اما با وجود چنین حاکمان زن ستیزی که در میهنمان حضور دارند ؛ نه تنها آرامش و آسایشی برای او باقی نمانده است ؛ بلکه به سبب همین نابسامانی فردی او ، تأثیرات بد عدم آرامش وی ، بر روی زندگانی و موقعیت دیگر اعضای خانواده او نیز ، نفوذ خواهند نمود و مرد او و فرزندانش نیز دچار مشکلات عدیده ای خواهند گردید !
یک زن ، اگر فقط خانه دار باشد و در بیرون از خانه دارای یک شغل اجتماعی نباشد ؛ باید نقشهای متفاوتی مانند : آشپزی برای اعضای خانواده و میهمانها ، آموزگاری برای فرزندان دانش آموز که نیاز به کمک فکری برای انجام دادن تکالیف منزل را دارند ، آفریدن فضای سالم و شاد برای تأمین آسایش فکری اعضای خانواده اش ، رسیدگی به امور اقتصادی خانه برای صرفه جوئی و دقت در صحیح خرج نمودن حقوق ماهیانه و درآمدهای همسرش ، مراعات پاکیزگی خانه و نظافت کلی هر چه که مورد استفاده همگی شان قرار می گیرد ، کارشناسی نوع سالم و مفید بودن مواد خوراکی که برای مصرف فرزندان و همسر و میهمانان و خودش درنظر می گیرد ، دانستن نکات مربوط به بهداشت و اصول پایه در کمکهای اولیه جهت پیشگیری از گسترش اتفاق ناگواری که برای یکی از اعضا پیش بیاید ، مشاورت با همسرش در همه مسائلی که مرد خانه نیاز به مشورت نمودن با کسی را داشته باشد ، مسؤلیت رسیدگی به امور تحصیلی فرزندان و مراجعه منظم به مدارس آنها جهت آگاهی از مسائل ایشان در رابطه با درس و اخلاق شان ، گاهی هم اگر بلد باشد انجام دادن کارهای خیاطی و باغبانی منزل ، داشتن یک دبیرخانه داخلی جهت بایگانی نامه های اداری و مهمی که باید برای زمان نیاز آرشیو بشوند ، خرید روزانه و هفتگی که یکی از مهمترین نقشهای اوست ، به اضافه کارهای کوچکتری مثل اطوکشی و تغییر دکوراسیون خانه و شستشوی لباسها و نظیف نگه داشتن وسایل خواب و بردن و برگرداندن بچه ها به مطب دکتر و یا کتابخانه و پارک و امثال اینها ؛ و بسیاری موارد دیگر که من اکنون به خاطر نمی آورم ؛ وظایف مستمر یک زن خانه دار ایرانی است !
حال اگر این موجود ، زنی کارمند باشد و بایستی در امور اقتصادی خانه نیز نقشی اساسی را ایفا بکند ؛ و در خارج از خانه اشتغال بیابد و برای امور مالی کمکی به همسرش بنماید ؛ باید با قرار دادن یک دوربین مدار بسته در خانه او ، به کارهائی که وی باید بعد از برگشتن از کارش در خارج از منزل به انجام برساند توجه کرد !
در چنین شرایطی او دیگر تنها یک  انسان نیست ، بلکه ماشینی با سرعت زیاد است ؛ که باید برای انجام دادن تمام اموراتی که یک زن خانه دار بر عهده اش می باشد ؛ به خاطر کمبود وقت ، تند تند بدود و کارهایش را تمام بکند !

زنی با این شرایط می گفت : " من زن و انسان نیستم ، بلکه یک اسب چاپارم ، که از صبح تا غروب در خارج از خانه ام ، و از غروب تا نیمه های شب در داخل آن می دوم . " ! - زنانی نیز هستند که با مشکلات اقتصادی در خانواده مواجه اند ؛ اما به دلائلی نمی توانند که در خارج از خانه کار بکنند ( شوهرشان راضی نیست ، تحصیلاتشان کافی نیست ، یا عدم میل شخصی ) ، به آنها اجازه نداده است که در خارج از محیط خانه اش کار بکند . اینها برای کمک کردن به همسرانشان در امور مالی ، در همان خانه هایشان به کارهائی مانند آرایشگری و خیاطی برای دیگران می پردازند . اینها نیز همان شرایط سخت زنان کارمند را باید متحمل بشوند . در غیر این صورت نخواهند توانستند آنهمه مسؤلیت سنگین را انجام بدهند !
موارد و مسائل بالا ، در رابطه با زنان عادی کشورمان است ؛ زنانی هم هستند که دارای مشاغل مهم اجتماعی می باشند ، و فعالیت هایشان نقش کلیدی در محل کار و اجتماع ایشان دارند . در همین رابطه هم هست که برخی از اینها ، به خاطر سخت گیریهای دولت و قوانینی که حکومت بر آنها تحمیل نموده ؛ مشکلات فوق العاده ای را نیز پیدا می کنند .  آنگاه که دولت یک سیستم حکومتی ، نتواند برای حل نمودن چنین مسائلی در زندگی افراد جامعه ، به ویژه در مورد زنان آن کمکی به ایشان بنماید ؛ اگر این دولت ناتوان از حکومت فاسدی مانند جمهوری جنایت پیشه اسلامی باشد ؟ زنان شهروند در کشوری با چنین حاکمیتی ، کارشان به جائی خواهد رسید ، که نهاد عفو بین الملل سازمان ملل متحد ، جهت  وضعیت موجود برای زنان در ایران ، اظهار نگرانی بکند !
به گزارش عفو بین الملل که برای کمیسیون وضعیت زنان در سازمان ملل ارسال نموده ؛ زنان ایران ، از جمله فعالان سیاسی و اقلیت های مذهبی در ایران ، مورد آزار و اذیت فراوانی قرار می گیرند و زندانی می شوند . این گزارش به آن خاطر که حکومت فاشیستی جمهوری اسلامی ، در مقابل روند مسالمت آمیز و آزادیخواهانه زنان مبارز ایران ، با دستگیری و زندانی کردن آنها ، و ایجاد نابسامانی در زمینه های زندگی و شغلی ایشان ، دست به عملیات تلافی جویانه می زند ؛ و با اقدامات سختگیرانه این حکومت جلاد ، علیه زنان فعال جامعه ، که هدفشان جز دفاع از حقوق خویش مانند آزادی بیان و حضور در گردهمآئی های صلح جویانه و آزادی طلبانه چیز دیگری نیست ؛ بخصوص اگر آنها گرایشهای فرقه ای خاص و باورهای مذهبی ویژه ای داشته باشند ؟ مورد بدترین و سخت ترین تلافی ها از سوی چنین حکومت سفاک و جنایتکار و شقاوت پیشه ای قرار می گیرند !

چند روز پیش ، ویدئوی کوتاهی از یک منظره دلخراش از ملاقات یک مادر زندانی با فرزندانش ، در سایت های مختلف پارسی زبان ، مورد بازدید کاربران آن سایتها قرار گرفت ؛ که قلب هر بیننده سنگدلی را نیز متألم می ساخت ؛ چه رسد به آنانی که حساسیت بیشتری دارند ، و این زن بی گناه ، و این فعال برجسته حقوق بشری در جامعه کنونی ایران را بخوبی می شناسند !
صحنه غم انگیز این فیلم ، از ملاقات یک زن زندانی با فرزندانش بود ؛ که در کابین ملاقات زندان انجام می شد ، و فیلم مورد نظر هم از پشت شیشه های این کابین گرفته شده بود ؛ این فیلم که بینندگان زیادی را به خودش اختصاص داد ؛ از دیدار نسرین ستوده وکیل مدافع سرشناس و شجاع میهنمان با فرزندانش بود ؛ او که به دلیل فعالیت هایش در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و عقیدتی ، و نجات دادن کودکان محکوم به اعدام ، باید به حکم قاضی دادگاه بی قانون جمهوری زجرآور اسلامی ، شش سال از عمر مفیدش را که همواره در خدمت نیازمندان بکار برده را ، در زندان این رژیم اهریمنی به سر ببرد ؛ و هر از چند گاهی از پشت شیشه های این کابین لعنتی ضخیم و غیر واضح ، با دو فرزند نازنین خودش ملاقات داشته باشد !
زنان زندانی دیگری هم هستند ، که آنها نیز از فرزندانشان دور می باشند ؛ و ایشان هم چنین شرایط سوزناکی را متحمل می شوند ؛ ولی زنان زندانی خاصی هم می باشند ، که زندان آنها محل زندگی شان در میان اعضای خانواده شان است ! این زنان که ناچار شده اند با مردانی که دوست نمی داشته اند ؛ بنا برتصمیم پدرها و مادرهایشان تن به ازدواج با آنها بدهند و با آنان زندگی بکنند ؛ یکی از بدترین انواع اوضاع نابسامان در زندگی یک زن را تجربه می کنند . آنها شبانه روز در محلی به سر می برند ، که زندانبان آنجا ( شوهرهایشان ) به خاطر پی بردن به عدم مهر همسرشان به خود ، دچار احساس انتقامجوئی می گردند ؛ و با آن زن بینوا با بدترین شرایط ممکن رفتار می نمایند . اما اینگونه زندانیان بدبخت ، که نه وکیلی دارند و نه می توانند به دلیل فرهنگ خاص خانوادگی شان ، لب به اعتراض باز بکنند ؛ در اثر رفتار خشونت آمیز همسران خویش نسبت به ایشان ، دردناکی زندان برایشان چندین برابر می گردد ؛ و شب و روزشان در شرایطی می گذرد ، که بعضی از این زنان ، چنانچه گاهی در بخش حوادث روزنامه ها انتشار می یابند ؛ دست به خودسوزی و یا خودکشی با انواع دیگر آن می زنند !
آیا زن و موجودیت انسانی او ، مسأله ای پیش پا افتاده است که این حکومت عصر حجری و زن ستیز ، با آنان چنین رفتارهائی را می کند ؟ باز موضوع در ارتباط با نسرین ستوده ، کمی ملایم تر است ؛ چون او خودش به قانون اشراف دارد ، و در بیشتر مواقع نمی گذارد که حقش بیش از این ضایع بشود . اما زنان زندانی دیگری هم می باشند ، که نه سواد زیادی دارند ، و نه به لحاظ مالی ، وضعیت خود و خانواده شان مناسب است ؛ و نه می دانند که چگونه باید برای گرفتن حق خویش از این ستمکاران اقدام بکنند ؟
 بر چنین زنانی که دستشان به هیچ کجا بند نیست ، و تنها یاورشان آفریدگار هستی است ؛ از سوی جنایتکاران رژیم آخوندی بیش از بقیه ظلم و تعدی می شود !
عده ای از بانوان میهن ما ، که نه زندانی می باشند و نه فعالیت سیاسی دارند ؛ و نه مانند برخی دیگر به دنبال درد سر می گردند ؛ به ایشان هم ستمهایئ وارد آمده و می آید که حد و اندازه ندارد . اینها مادران و همسران بعضی از زندانیان هستند ؛ که جرمشان وابستگی به یک زندانی است . وقتی برای ملاقات با عزیز زندانی شان به درب شکننجه گاه جمهوری اسلامی می روند ؛ نگهبانان جلوی ورودی آنجا ، چنان اهانت هائی به این زنان بیچاره می کنند که حساب ندارد . اما آنها ناچارند که به خاطر ملاقاتی چند دقیقه ای با عزیز زندانی شان ، تمام آن توهین ها را تحمل بکنند و دم هم نزنند !
اینها عاشقانی هستند که سران روانپاک این جمهوری منفور ، نمی توانند درک بکنند . یک زن که دختر یا پسرش درون زندان آخوندها اسیر می باشد ، مادری  بیچاره است که از خواب و خوراک افتاده ، و جز به فکر فرزند در بند خویش نیست . تنها کاری که کمی از درد او را التیام می دهد ، همان ملاقات های چند دقیقه ای با اوست . اما مأموران بدون قلب و احساس این  حکومت بدنام و سیاهدل ، به جای کمک کردن به یک مادر ، با بدترین رفتارهای تحقیر کننده با وی برخورد می کنند و دشنامش می دهند !
آن سوی دیگر ، جلوی همان درب ورودی زندان ضحاک زمان ، بانوئی دیگر مغموم و متفکر ایستاده است ؛ همه شان منتظرند ، تا درب کوچک و کوتاه جلوی زندان باز بشود ؛ و یکی از زندانبانان بی مروت آنجا بیرون بیاید ، و با پرخاش و بی احترامی ، پس از آنکه چند لیچار بی ادبانه را ، با لحنی غیر محترمانه ، بار آنها نمود ؛ به ایشان اولتیماتوم بدهد ، و آنان را به رعایت سکوت در حریم زندان دعوتشان بکند . آنگاه نگاهش را به سوی یکی از آنها بیندازد ، و با کنایه به او بگوید : " آبجی ، خواهر ، اسم زندونیت چیه ؟ " وقتی هم که زن بینوا به تصور آنکه مرد می خواهد کمکی به او بکند ؛ هزارتا دعا به جان آن زندانبان نامرد و نکبت  می کند ، با شرم و به آرامی نام فرزند یا همسر زندانی اش را می گوید . باز همان مردک بی ادب می پرسد : " شازده تون پسرته یا شوهرته ؟ " که زن باز با همان متانت و لحن آرام و خجالتی خودش ، پاسخ آن ناانسان را می دهد !
" به کدام ملت است این
به کدام مذهب است این
بکشند عاشقی را
که تو عاشقم چرائی ؟!
تابستان 2571 آریائی هلند

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

چرا انقلاب مشروطیت را گرامی می داریم


چرا انقلاب مشروطیت را گرامی میداریم ؟
از محترم مومنی روحی 

در چهاردهم امرداد ماه سال 1285 خورشیدی ، برگ مهمی در دفتر تاریخ میهنمان ورق خورد ؛ که نه تنها شرایط آن موقع سرزمینمان را دگرگون ساخت ؛ بلکه برای تا ابد این خطه از گیتی ، موقعیتی را رقم زد که نسل بعد از نسل با افتخار و سربلندی در این دیار اهوائی زیست کنند و بدان مباهات داشته باشند .

 حکومت دیکتاتوری سلسه قاجار ، که مدت چند قرن متوالی بر میهن ما سیطره داشت ، با تلاش گسترده بسیاری از میهن پرستان آن زمان ، به حکومت مشروطه سلطنتی تبدیل گردید و دارای قانون اساسی منطبق با اوضاع و احوال شرایط فرهنگی و ملی مردم ایران شد .

 این واقعه تاریخی ، از آن جهت دارای اهمیت فراوانی است ، که حکومت بدون قانون و برخاسته از زورمداری پادشاهان سلسله قاجار ، و نیز سلسله های قبلی حاکم بر ایران را ، با تدوین قانون اساسی کشور ، به حکومت مشروطه سلطنتی بدل نمود ؛ و موجب شد که بر اساس همان قانون ، امورات مملکتی و مسائل مربوط به ملیت و فرهنگ اقوام گوناگون ساکن در اینران ، و دیگر نقطه های مهم زندگی مردم این سرزمین ، با رعایت مفاد همان قانون جدید تدوین شده اساسی کشور ، تنظیم و در نظر گرفته شوند و به اجرا در بیایند .

تا آن زمان ، شاهان قجری خودشان را کتاب قانون می پنداشتند و همه مسائل ملک و ملت را ، با دیکتاتوری محض در حیطه اختیارات خویش قرار داده بودند !

وزرایشان هم مانند داستانهائی که در گذشته مادربزرگها برای نوه هایشان تعریف می کردند ؛ چیزی مانند " وزیر دست چپ و وزیر دست راست " پادشاه به حساب می آمدند و فقط جنبه تشریفاتی داشتند !

در چنان شرایطی ، دولتمندان و کسانی که دارای ثروت و مال فراوانی هم بودند ؛ به سختی روزگار خودشان را می گذراندند ، چرا که همه چیز در ید زور و قدرت شاهان و شاهزاده های آن سلسله بود ؛ و کسی بدون صلاحدید حکومت وقت اجازه و قدرت هیچ کاری را نداشت ؛ چه رسد به طبقات ندار و کم درآمد کشور ، که بیشترین شان را کشاورزان و کارگران آن موقع تشکیل می دادند !

البته این کارگرها همه شان ، در کارگاههای کوچک شخصی خویش کار می کردند ، و با تولید برخی از احتیاجات مردم و فروختن آن به همان مردم ، به اداره امور زندگی خود و خانواده هایشان می کوشیدند .

از آنجائی که هنوز ته مانده های سلسله قاجار ، با نامهائی که پیشوند همگی شان " شازده " بود ؛ با ثروتهای کلانی که از پدران و مادران " شازده قجری " خویش داشتند ؛ نوسان بسیار چشمگری را در سراسر ایران به وجود آورده بودند ؛ و نیز به همان خاطر زندگانی مردم عادی مملکت در نابسامانی مشهودی قرار داشت ؛ مرد میهن پرستی از اهورائیان ، بیش از آن نتوانست آن شرایط نامساعد را ، که بر هم میهنانش مستولی بود را تحمل کند .

از اینرو ، وی که عاشق سرزمینش بود و برای همه مردم آن مساوات و برابری می خواست ؛ با یک حرکت انقلابی که بدخواهانش ( همان پس مانده های سلسله قاجار که موقعیت چپاول هایشان به خطر افتاده بود ) آنرا کودتا نامیدند ؛ هدایت چرخ مملکت ما را بر عهد با کفایت خویش گرفت .

رضا شاه کبیر نخستین پادشاه سلسله میهن پرست پهلوی ، بخوبی می دانست که تنها راه نجات دادن آن مردم بینوا ، از زورمداریهای همان ته مانده های سلسله قاجار ، نیاز به جدیت او دارد ؛ جهت تأمین این نیاز مبرم جامعه خویش ، اقدام به سخت گیریهای خاصی نسبت به کسانی که حق دیگران را تضییع می کردند نمود . به همین دلیل هم عده ای وی را دیکتاتور و زورگو و قلدر لقب دادند !

به درستی که آن پادشاه میهن پرست ، نه دیکتاتور نه زورگو و نه قلدر بود ؛ او فقط اجازه نمی داد که افرادی در جامعه آنروز نظم اجتماع را با افکار و کردار بری از قانون خویش برهم بزنند . یکی از پیران آن روزگار ، وقتی نوجوان بودم برایم از زمان خدمت سربازی خودش تعریف می کرد . او گفت که محل خدمتش در پادگان " باغشاه " در تهران بوده است ؛ در یک روز زمستانی که رضا شاه کبیر برای بازدید کردن از آن مرکز نظامی به باغشاه رفته بوده است ؛ از افسران و درجه داران و سربازان وظیفه که در صفهای منظم در مقابل پادشاه کشور ایستاده بودند ، در مورد وضعیت اقتصادی آنان می پرسد . یکی از درجه داران آن پادگان ، از کم بودن حقوق ماهیانه شان گلایه می کند ؛ در همان موقع رضا شاه بزرگ خم می شود و از روی زمین که با برف سنگینی پوشیده شده بوده است ، مقدار زیادی برف بر می دارد و آن را گلوله کرده به دست یکی از افسران عالیرتبه که کنار شاه ایستاده بوده می دهد و می گوید: " دست به دست بدهید تا به این درجه دار برسد . " !

بدیهی است وقتی که آن گلوله بزرگ برف به دست آن فرد نظامی می رسد ، به سبب آنکه دست به دست مسیر را طی کرده بود تا به آن درجه دار رسیده بود ؛ مقدار بسیار کمی از آن باقی مانده بود ! سپس آن پادشاه مدبر به وی می گوید : " آنچه که برای ماهیانه شما در نظر گرفته شده است ، همان گلوله بزرگ برف بود که من ابتدا در دست داشتم ؛ بعد از عبور از دستهای گوناگون ، آن مقدار کم به دست شما می رسد . " !

آن سرباز پیر برایم تعریف کرد که افسران و عالیرتبگان آن موقع ، از شرم سرشان را پائین افکنده بودند . آیا نمی بایست در آن شرایط خاص ، چنان فرد قوی و با ابهّتی عنان اختیار مملکت را در دست می گرفت ؟ مرد بزرگی همانند رضا شاه کبیر ، که بعید می دانم تاریخ میهنمان هیچوقت دیگر مشابه او را داشته باشد ؛ بارها سرزده به سراغ مکانهای گوناگون کشور ، به ویژه در شهر تهران می رفت و از مراکز خرید و فروش مردم بازدید می نمود . در یکی از همین بازدیدها ، مردمی که در مقابل یک نانوائی دولتی ( از زمان جنگ دوم جهانی ، به خاطر صرفه جوئی در مصرف و ذخیره سازی برای مصارف بعدی مردم ، دو نوع نانوائی در کشور داشتیم . نانوائی دولتی و نانوائی عادی . در نانوائی های دولتی ، خمیر نان از مخلوطی از دو آرد گندم سپید و جوی سیاه که مرغوبیت نانهای عادی را نداشت تهیه می گردید و به فروش می رسید . اما در نانوائی های عادی که نرخ نانهایش گرانتر از نانوائی دولتی بود ؛ مردمی که مایل بودند با پرداخت پول بیشتر نان مرغوبتر را بخرند از آن نانوائی های عادی که از قبل داشتند خرید می نمودند . ) آنروز پادشاه عدالت گستر ایران ، در آن نانوائی دولتی از مرغوبیت نانهای آن دکان از خریداران می پرسد ؛ چند تن از خریداران گلایه می کنند که درون بعضی از نانهای آن نانوائی اشیای دیگری دیده می شده که اشتهای مردم را کور می گردانده ؛ بر همین اساس ، آن پادشاه بزرگ به خاطر ظلمی که به مردم شده بوده است غضبناک گشته و می خواسته که شاطر آن نانوائی را در تنور داغ بیندازد !

همان مردمی که حق آنها با دست با کفایت آن پادشاه میهن پرست از ظلم کنندگان اجتماع آن دوران گرفته می شد ؛ با ناسپاسی فراوان به او لقب " قلدر " داده بودند ؛ نمک را می خوردند و نمکدان را می شکستند !

اگر ترس از همان قانونمداری ها که به " قلدر بودن " تعبیر می شد نبود ؟ هیچیک از آحاد ملت به رعایت قوانین و نظمهای اجتماعی نمی پرداخت و سایه های شوم تعدی به همگان در جای جای کشور دیده می شد !

اگر سخت گیریهای منطقی آن مرد یگانه تاریخ ایران نبود ؟ هیچکس به دیگری کوچکتری رحمی نمی نمود و دست ظالمان روزگار که همیشه در همه جای تاریخ برای خوردن حق مردم حضور دارند ؛ باز بود و هرج ومرج و نابسامانی در کل ایران یک امر عادی می گردید !

اگر آن نجات دهنده ایران از روشهای استبدادی آن روزگار نبود ؟ هزاران بدی و فساد که بارها نوشته ام دست از سر مردم ایران بر نمی داشتند و ملت ما همچنان با مسائل و مواردی مانند راهزنان درون جاده ها ، سرایت بیماری های واگیردار ، جاده های خاکی و باریک و صعب العبور که مالرو بودند ، عدم داشتن سیستم برق ، نداشتن کارخانه های ریسندگی و بافندگی در کشور ، نبود آب لوله کشی و تصفیه شده ، و از همه مهمتر باقی ماندن قانون " کاپیتولاسیون " در کشور درگیر بودند !

همینطور که از واژه مشروطه مشهود می باشد ، در این نوع از سیستم حکومت در یک مملکت ، برای حاکمیت یک فرد یا یک سلسله در کشور ، شرط یا شروط خاصی باید وجود داشته باشد ؛ که مهمترین آن رعایت کامل قانون اساسی تأیید شده از سوی همه مردم آن سرزمین و مطرح در آن جامعه باشد . بر همین اساس و بر اثر اهمیت اجرای قانون اساسی در کشور ، لزوم حکومت ضد استبدادی و برخاسته از رعایت همه موازین حقوق انسانهای اجتماع آن دیار ، سالروز انقلاب مشروطیت در میهنمان را گرامی می داریم ؛ و جهت اجرای اصل قانون اساسی تدوین شده در چنین انقلاب گرانقدری ، برای رهائی مملکت آباء و اجدادی مان از یوغ حاکمان بی قانون جمهوری متحجر و واپسگرای اسلامی تا پای جان و تا آخرین قطره خونمان می کوشیم . پاینده باد ایران اهورائی

تابستان 2571 آریائی هلند
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed