۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

داستانی از زندگی ایرانیان در دوران فرمانروانی کوروش بزرگ شاهنشاه ایران !!


داستانی که در زير میخوانيد، در يک ايميل به من رسيده است؛ داستان  احتمالا آنطور که بايستی در تاريخ بوده باشد نيست وشايد داستانی به اين صورت نبوده است ولی برداشتی که از آن بدست می آيد و سخن آخرينی که میگويد بسيار مهم است . نویستده
************
ﺳﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﺰﺩ شاهنشاه ایران کوروش بزرگ رفته ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ دژپاداش دهید.
کوروش پرسید: که ﭼﺮﺍ آن مرد را ﮐﺸﺘﯽ؟
اوجواب داد: من دکانی برای فروش پرنده های زیبا و گران قیمت دارم ﻳﮑﯽ ﺍﺯ پرنده هایم ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ مقداری از دانه های گندم در دکان پدر اینها کرد پدرایشان با چوب پرنده را به شکلی زد که همان دم جان داد. ﻭ ﻣﻦ نیزﻫﻤﺎﻥ چوب ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷته ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭایشان حمله بردم و ﺍﻭ نیزکشته شد.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﺮ ﺗﻮ دژپاداش ( مجازات ) خواهم داد.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: پس ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ زمان ﺩﻫﻴﺪ. ﭘﺪﺭﻡ در گذشته ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑترﻢ ﮔﻨجینه ای ﺑﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ؛ ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﻨجینه نیزبه سببی از دست میرود ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ از میان میرود.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻴپذیرد؟
مرد ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ فرمانده.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ای سپهسالار اراد، ﺁﻳﺎ كار داد ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ میپذیرید؟
ﺍراد پذیرفت وگفت آری.
کوروشﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نیک ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﯽ آیا آگاهی که ﺍﮔﺮاو بگریزد فرمان ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﻴﮑﻨﻢ؟!
ﺍراد گفت: ﻣﻦ كار داد این مرد را می پذیرم ای کوروش بزرگ.
پس مرد ﺭﻓﺖ و ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ ... ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪ. ﻭتمامی ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍراد ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ فرمان  ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﺸﻮﺩ ...
ﺍﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ شامگاه مرد بازگشت ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ بسیار وامانده و پژمرده ﺑﻮﺩ، ﺑﻴﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ دادگستر جا گرفت تا «دژپاداش» بگيرد.
ﻭی گفت: ﮔﻨجینه ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ سپردم ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ در ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ به فرمان شاهنشاه وپيامد کرده ام تن در دهم.

کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﭼﻪ ﭼﻴﺰﯼ موجب ﺷﺪ تا ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ، ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ بگریزی؟
مرد ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ "پایداری در پیمان ومردانگی" ﺍﺯ میان ﻣﺮﺩﻡ ایران پرکشیده ...

کوروش بزرگ از اراد پرسید: وشماﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
اراد ﮔﻔﺖ: بیم داشتم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ " نکویی ﻭ رادمردى" ﺍﺯمیان ﻣﺮﺩﻡ ایران ﺭﻓته است ...
پسران مردی که کشته شده بود ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪه ﻭ ﮔﻔت: ﻣﺎ نیزﺍﺯخون ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﻴﻢ ...
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ "ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ وبزرگواری" ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ایران باربسته  است ...

اکنون ببینید که جوانمردی وبزرگواری چگونه در آب وخاک ودر رگ وپی مردم ایران زمین جاری بوده ودر سرتاسر جهان آنروز زبان زد همگان بوده است ...

با ارزوی بازگشت به خویشتن خویش, آن مردم نيكزاده وخوشنام,
وپایندگی و جاودانگی ایران زمین ..

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

گــــــره تاريخی، بيست و هشت امرداد


از آریو برزن داریوش
آنچه شگفت انگيزمينمايد همانا، بی توجهی عده ای از مورخان و وقايع نگاران تاريخ معاصرايران به امر «روش شناسی تاريخی» يعنی بهره گيری ازمتدهائی اصيل وملهم از حقيقت، درآشکارسازی وتفسيرواقعی رويدادهای ميهنی است. ارسطوفيلسوف يونانی، تاريخ را "علم، نقل بيطرفانه وقايع جزئی ."ميدانست واستاد دکترعباس اقبال آشتيانی نويسنده و مورخ تاريخ معاصرايران درمبحثی وسيع دربارۀ علم تاريخ و صداقت مورخ، نکاتی را به رشته تحرير در آورده، که اطلاع از آن بسيار آموزنده است.او درباره، قصد ازثبت و نگارش تاريخ نوشته است که:" اولین منظوراز ثبت و ضبط تاریخ آنست که  مانع شود وقایع گذشته،در دریای فراموشی زمانه غرق گردد و کوشش گردد، آنچه را که از این رويدادها مقدور است محفوظ نگاه داشت تا از دستبرد، نابودی و نسیان ناشی ازگذران زمان نجات يابد. " او در اين خصوص اضافه ميکند " اگر شرح حال مردانی مانند قیصر، لوئی یازدهم ، کرامول و ناپلئون یا بیان رويدادهائی، نظیر برده‌فروشی در قرون گذشته یا رسم مالک و مملوکی در قرون وسطی یا جنگهای مذهبی یا انقلاب کبیر فرانسه رادقيق، همانگونه که در عصر خود اتفاق افتاده و با همان نوع فکر آن زمان تحت مطالعۀ آيندگان نیاوریم این نوع تاریخ به کلی بی‌معنی و نامفهوم خواهد  بود، به همین نظروجهت، شخص مورخ ملزم است که در این قبیل بررسيها، زمانۀ خود و بیشتر از آن محیطی را که در آن زیست می‌کند را به کلی فراموش نماید. به این معنی که دیگر خود را نبیند و ازنظرات شخصی، توهمات و طرز احساس شخصی خویش بیکباره برکنار شود تا بتواند خود و خوانندگان نوشتارش را مستقیماً با حوادث ایام گذشته روبرو کند. بايد توجه داشت، که تاریخ حقیقی و علمی به دست کسانی نوشته می‌شود که بنا بر مقدمه مذکور به کلی از خویشتن و تفکرات ايدئولوژيک، اردوگاهی و غرض ورزيهای جزم گرايانه خود رها شده و به عبارت ديگر بنا به مقتضای مقام مورخ جنبۀ دیگری  به خود بدهد و صاف و ساده روحیه همان مردم معاصر پریکلس یا شارلمانی یا لوئی چهاردهم را پیدا کند. حصول بدين حالت و کیفیت، خشت اول و اساسی بنای تاریخ علمی است و اگر راهی غیر از این روش، موردانتخاب مورخ قرارگيرد، تاریخ به اصول، حدود و وظایف خود عمل نکرده و جنبه علمی آن بهيچ روی ملحوظ نگرديده است.

درخصوص گره گاههای تاريخی ايران بويژه در دوران پادشاهی خاندان پهلوی بعللی متعدد که بررسی آنها از حوصله اين نوشتارخارج است. مطالبی درتحريف وجعل وقايع تاريخی نشات گرفته از تفاسيرگوناگون حزبی، اردوگاهی و ياايدئولوژيک منتشرشده است، که درحقيقت اذهان  عمومی را مختل و واقعيات تاريخی راوارونه به مخاطب خود مينماياند. يکی از اين اتفاقات تاريخی که تاکنون بين عده زيادی از ايرانيان وبعداز گذشت شصت و يکسال هنوز حل و فصل نشده وهمواره محمل ناسازواری عده ای ازهموطنان ما گرديده است مسئله 28 امرداد1332 ميباشد. پادشاهان پهلوی بدون شک، بخاطراعتقادراسخ شان به جدائی مذهب از دولت «اصل سکولاريسم» و تعلق اراده آنها برپايه گذاری نظامی مبتنی برعلم و عقل «مدرنيسم»  وتکيه بر قدرت و روح ناسيوناليسم ايرانی به معنی احساس تعلق به دولت ـ ملت وپذيرش تعهد به دفاع و پيشبرد آن، رهبرانی بوده اند مصمم، تا حداقل  گريبان ايران را ازچنگال عوارض قرون وسطائی ناشی از حاکميت قاجارها درگذشته برهانند.

دربرابر، دشمنی وعصبيت های بی دليل با سياستهای اجرائی و موفق اين دوپادشاه ايران ساز کهً ريشه ای عميق درعداوت و خصومت با تدابيرايشان درمملکت داری و اداره کشور دارد، بالاخره درسال 1357 ببارنشست و شد آنچه که نبايد بشود. بخشی ازاين امواج مخالف و فعال، دستاربسرانی دين فروش و مردمانی سنت گرای مذهبی وراديکال پشتيبان آنها بودندکه همواره درمقابل حکومت قانونی کشور بسيج گرديده وبگونه ای از خود چنگ و دندان نشان ميدادند. درسوئی ديگر شيفتگان اينرناسيوناليسم  پرولتری والينه شدگان تز ديکتاتوری پرولتاريا که از رشد ملی گرائی درکشورعصبانی بوده وساعی بودند تا بنحوی ايران را جزو کشورهای اقماراتحادجماهيرشوروی سوسياليستی آن زمان بنمايند، بطورمداوم به انجام جنگ روانی وسيعی درمقابل حاکميت دست ميزدند، دستۀ اخير همگی قبل از بهمن 1327  ((شايد منظور نويسنده 1357 باشد ح-ک)) تحت لوای نام رسمی «حزب توده» به فعاليت رسمی مشغول بودند. ضلع سوم اين مثلث شوم، به اصطلاح ملی گرايانی اتوپيست و مادرستيز، که با اعمال سياستهای پوپوليستی جامعه رادائماً در تشتت و بحران نگه ميداشتند تا بگونه ای به اهداف فقط جاه طلبانۀ واغلب فاقد نتيجۀ خويش درصحنۀ  سياسی دسترسی يابند.

مبارزۀ پيگير ومداوم حکومت پهلویها با کوششهای ضدارزشی اين جماعت که بر خلاف جهات راهبردی «اولويتها » سياست کشور برای رشد و ترقی جامعۀ به انجام ميرسيد، دشمنانی کوردل در کشوربرای حکومت ايران فراهم ساخت، که هرکدام درمقابل رژيم و سياست هايش، ضمن بکارگيری باورنکردنی راديکاليسم ودگماتيسمی ايدئولوژيک نه تنها اساس حاکميت بلکه امنيت ملی، يکپارچگی و بقای مملکت را نشانه ميگرفت. وقايع آذرماه 1324 تا 21 آذر  1325 به مساعدت اجنبی پرستان جدائی خواه درخطۀ آذربايجان واقدام به ترور پادشاه در15بهمن 1327 دردانشگاه تهران، حوادث سی تير  1331وقتل رجال سياسی بدست مشتی رجالۀ اســـلام گرای فناتيک بنام «فدائيان اسلام» به رهبری آخوند کاشانی وعامليت ملائی روان پريش بنام مستعار نواب صفوی (مجتبی ميرلوحی)  که با رهنمودهای آوانتوریستی اورا تبدیل به یک تروریست خطرناک به قصد توسعۀ بی ثباتی در جامعه تبديل نموده بودند، نمونه ای بسيارکوچک ازعملکرد اين باصطلاح «هموطنان ايرانی» مابوده است.

تکيۀ مستمراين گروهها و دستجات بردشمنی ناب با اتخاذ روشهای غيرانسانی متکی برروشهائی ضد اخلاقی و تزهائی چون " دراتخاذ تاکيتک بايد اصول را فراموش نمود." ونيز "دربرابرحريف هر  تاکتيکی را هرچند  کثيف که شانسی برای موفقيت دارد رابايد برگزيده وآزمود."  چنان خطراتی درعرصۀ سياسی کشورپديد آورد که بدبختانه دردورانی تا جداسری آذرآبادگان از ايران عزيز وگاه نابودی همۀ ارزشهای ملی درکشور به پيش رفت.  اين مقدمات بدآن جهت بيان شد، تا تصويری بسيار کوچک اما شوربختانه دهشتناک ازآنچه درتاريخ معاصربرملت ايران گذشته است به تصويرخواننده گان درآيد.

اما درادامه اين نوشتارمصمم ام به مناسبت سالگرد شصت و يکمين سالروز يکی از رخدادهای تاريخی که دربين روزهای 25 تا 28مردادماه سال 1332 واقع شده و نقطۀ عطف و گره گاهی  درتاريخ معاصر ايران بحساب ميآيد،  مطالبی بطوراجمال، فقط برای آگاهی نسل امروز جامعۀ ايران بازگونمايم .همانگونه که دربالا گفته شد، روش کشورداری پادشاهان پهلوی مبتنی بربکارگيری علم وخرد دراداره امور يعنی باورراستين به پيشرفت مدرنيسم و گسترش آن البته خوشايند سياستهای امپرياليستی انگلوساکسونها و وزارت خارجه آمريکا نبوده زيرا وسعت اين امور و سياستها درنهايت شرايطی رادرمسيردمکراتيزه کردن کشوردرآينده بدنبال داشت که با سياستهای امپرياليستی آن دوران بهيچوجه انطباق و خوانائی نداشته و مورد پذيرش آنها نبود.

ازجانب ديگرتلاشهای دکتر محمد مصدق نخست وزير برای استيفای  حقوق ملت ايران از بيگانگان و کوشش درراه ملی کردن صنعت نفت با تکيه بر نيروی قدرتمند ملی گرايان، يعنی مردمانی وطنخواه، که سياستمداران کشورهای شمال حضورسياسی آنهارا هيچگاه در کشورهای جنوب مطلوب منافع خود نميدانند،همچون خاری درچشم انگليسها وحاميان آنها گرديده بود. وزارت خارجه انگليس و آمريکا درآن زمان بطور عملی دو دشمن را دربرابر منافع درازمدت خوددرخاورميانه ميديدند، يکی پادشاه با آرمانهای مدرن و سکولار برای ايران آينده و ديگری دکترمحمد مصدق بعنوان مبتکراستفاده ازپتانسيل ناسيوناليسم ملی برای پايداری وايستائی دربرابر غارت  منافع کشور توسط بيگانگان که ميتوانست الگوئی برای ديگر ملتهای منطقه گردد.

از آنجائيکه آنها هيچ تدبيری رادرحذف توامان اين دو «دشمن» بطورهمزمان عملی و قابل اجراء نيافتند، بدينجهت درنشستهای سياسی خودشان به اين جمعبندی نائل شدند که ابتداء يکی از دشمنان را حذف و درفرصتی مناسب و درآينده به سرنگونی آنديگری بپردازند. کينه و تنفر انگليسها بخاطرپيروزی ايران درمسئله نفت، شوربختانه حذف دکترمحمد مصدق نخست وزير را دردستوراول کارآنها قرارداد.

خارجيان درابتداء پس از فراهم نمودن مقدمات کافی وزمينه سازی برای ايجاد کدورت وتشديد بروز اختلافات  سياسی بين پادشاه و مقام اجرائی کشور بطور تاکتيکی وعلی الظاهر، در روز موعود با به ميدان فرستادن پادوهای مذهبی و اراذل و اوباش و لمپنهای محلات يعنی عوامل سنتی و دائمی تشنج آفرينی ملايان درجامعه ايران با عنوان ظاهری پشتيبانی از پادشاه درمقابل ملی گرايان و هواداران دکترمصدق، " زنده باد شاه و مرگ برمصدق گويان " به ميدان فرستادند تا نخست به هدف حذف يکی ازبه اصطلاح دشمنان اصلی و شناخته شده خود نائل گردند.

وقايع بعدی حادث درخرداد 1342 و سپس بهمن 1357 به همه نشان داد که درپيشبرد اين پروسه، حذف آن دشمن ديگر يعنی « پادشاه » ، باز توسط  همان عوامل  سنتی  خودشان با موفقيت به انجام رسيد. آنچه با عنوان عذرخواهی دولت آمريکا توسط خانم آلبرايت وزيرخارجه وقت آمريکا و يا تلاشهای اخير دولت انگليس درتدارک پوزش خواهی ازدولت ايران بعلت انجام دخالت دروقايع 28 مرداد1332 بدون ورود ماهوی به مسئله، درحقيقت ادای دينی بود که برشانه آنها سنگينی ميکرد و ابراز آن اکنون  و پس از سالها نه تنهابرايشان متقبل هزينه ای سياسی نخواهد بود، بلکه به آنها درافزايش شکاف اجتماعی ورشد تضاد بين ملت ايران برای جلوگيری ازبوجود آمدن وفاق ووحدت ملی کمکهای لازم را مينمايد. اين امرعليرغم استباط پاره ای از عوام  نه  نشانه دخالت واطلاع اعليحضرت محمدرضا شاه فقيد ازچگونگی جريانات آنروز بوده و نه ميتواند تائيدی بر تخيلات کسانی باشد که اين واقعه را دليلی براطلاق واژه بی معنی « کودتا » بدآن ميدانند. و امايک سئوال کليدی که مخالفان محمدرضاشاه فقيد تاکنون به آن پاسخی درخور نداده اند،انستکه:"اگربرفرض محمدرضاشاه قبلاًاز وقوع و يا تدارک باصطلاح « کودتائی » بنفع خود و برعليه روانشاد دکترمحمدمصدق توسط بيگانگان، اطلاع و آگاهی کافی داشته وبه تبع آن ازانجام  پيروزی اش نيز مطمئن گرديده بود"، چرا بايد درروز25 مردادازطريق فرودگاه نوشهر، کشور رابطرف کشورعراق  وسپس ايتاليا ترک نمايد؟


آدينه  ۲۴ امردادماه ۱٣۹٣ -  ۱۵ماه اوت ۲۰۱۴

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed