************
ﺳﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﺰﺩ شاهنشاه ایران کوروش بزرگ رفته ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ دژپاداش دهید.
کوروش پرسید: که ﭼﺮﺍ آن مرد را ﮐﺸﺘﯽ؟
اوجواب داد: من دکانی برای فروش پرنده های زیبا و گران قیمت دارم ﻳﮑﯽ ﺍﺯ پرنده هایم ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ مقداری از دانه های گندم در دکان پدر اینها کرد پدرایشان با چوب پرنده را به شکلی زد که همان دم جان داد. ﻭ ﻣﻦ نیزﻫﻤﺎﻥ چوب ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷته ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭایشان حمله بردم و ﺍﻭ نیزکشته شد.
اوجواب داد: من دکانی برای فروش پرنده های زیبا و گران قیمت دارم ﻳﮑﯽ ﺍﺯ پرنده هایم ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ مقداری از دانه های گندم در دکان پدر اینها کرد پدرایشان با چوب پرنده را به شکلی زد که همان دم جان داد. ﻭ ﻣﻦ نیزﻫﻤﺎﻥ چوب ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷته ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭایشان حمله بردم و ﺍﻭ نیزکشته شد.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﺮ ﺗﻮ دژپاداش ( مجازات ) خواهم داد.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: پس ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ زمان ﺩﻫﻴﺪ. ﭘﺪﺭﻡ در گذشته ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑترﻢ ﮔﻨجینه ای ﺑﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ؛ ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﻨجینه نیزبه سببی از دست میرود ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ از میان میرود.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: پس ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ زمان ﺩﻫﻴﺪ. ﭘﺪﺭﻡ در گذشته ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑترﻢ ﮔﻨجینه ای ﺑﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ؛ ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﻨجینه نیزبه سببی از دست میرود ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ از میان میرود.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻴپذیرد؟
مرد ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ فرمانده.
مرد ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ فرمانده.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ای سپهسالار اراد، ﺁﻳﺎ كار داد ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ میپذیرید؟
ﺍراد پذیرفت وگفت آری.
ﺍراد پذیرفت وگفت آری.
کوروشﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ نیک ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﯽ آیا آگاهی که ﺍﮔﺮاو بگریزد فرمان ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﻴﮑﻨﻢ؟!
ﺍراد گفت: ﻣﻦ كار داد این مرد را می پذیرم ای کوروش بزرگ.
ﺍراد گفت: ﻣﻦ كار داد این مرد را می پذیرم ای کوروش بزرگ.
پس مرد ﺭﻓﺖ و ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ ... ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪ. ﻭتمامی ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍراد ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ فرمان ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﺸﻮﺩ ...
ﺍﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ شامگاه مرد بازگشت ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ بسیار وامانده و پژمرده ﺑﻮﺩ، ﺑﻴﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ دادگستر جا گرفت تا «دژپاداش» بگيرد.
ﻭی گفت: ﮔﻨجینه ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ سپردم ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ در ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ به فرمان شاهنشاه وپيامد کرده ام تن در دهم.
ﺍﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ شامگاه مرد بازگشت ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﮑﻪ بسیار وامانده و پژمرده ﺑﻮﺩ، ﺑﻴﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ دادگستر جا گرفت تا «دژپاداش» بگيرد.
ﻭی گفت: ﮔﻨجینه ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ سپردم ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ در ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ به فرمان شاهنشاه وپيامد کرده ام تن در دهم.
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﭼﻪ ﭼﻴﺰﯼ موجب ﺷﺪ تا ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ، ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ بگریزی؟
مرد ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ "پایداری در پیمان ومردانگی" ﺍﺯ میان ﻣﺮﺩﻡ ایران پرکشیده ...
کوروش بزرگ از اراد پرسید: وشماﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
اراد ﮔﻔﺖ: بیم داشتم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ " نکویی ﻭ رادمردى" ﺍﺯمیان ﻣﺮﺩﻡ ایران ﺭﻓته است ...
پسران مردی که کشته شده بود ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪه ﻭ ﮔﻔت: ﻣﺎ نیزﺍﺯخون ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﻴﻢ ...
اراد ﮔﻔﺖ: بیم داشتم ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ " نکویی ﻭ رادمردى" ﺍﺯمیان ﻣﺮﺩﻡ ایران ﺭﻓته است ...
پسران مردی که کشته شده بود ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪه ﻭ ﮔﻔت: ﻣﺎ نیزﺍﺯخون ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﻴﻢ ...
کوروش بزرگ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ "ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ وبزرگواری" ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ایران باربسته است ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ "ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ وبزرگواری" ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ایران باربسته است ...
اکنون ببینید که جوانمردی وبزرگواری چگونه در آب وخاک ودر رگ وپی مردم ایران زمین جاری بوده ودر سرتاسر جهان آنروز زبان زد همگان بوده است ...
با ارزوی بازگشت به خویشتن خویش, آن مردم نيكزاده وخوشنام,
وپایندگی و جاودانگی ایران زمین ..
با ارزوی بازگشت به خویشتن خویش, آن مردم نيكزاده وخوشنام,
وپایندگی و جاودانگی ایران زمین ..
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)