شیرین طبیب زاده /
حادثۀ تروریستی پاریس دردفترمجلۀ شارلی ابدو که منجر به قتل عده ای و مجروح شدن عده ای دیگرازکارکنان این مجله گردید و سایرترورها در اینجا و آنجای پاریس، یکبار دیگر تلنگری بود به اعصاب اروپائیان بخوابی عمیق فرو رفته که با همۀ زنگهای خطرسالها و ماههای اخیر همچنان اصرار داشته اند و دارند که، انشاله گربه است. همچنان با هر حادثه ای از این دست چند روزی سرگرم شده و احیانا شاخ و شانه ای کشیده اند و تمام شده است تا حادثۀ بعدی. غافل از اینکه این رشته سر دراز دارد و اسلامی رادیکال، توسط متعصب ترین جوانان مسلمان که برای دفاع از ناموس اسلام حاضر بهر گونه جنایت و در عین حال ریسک شخصی هستند، درسرزمینهایشان عملا و علنا ریشه ای دوانده است سخت محکم و گسترده . سلولهای مرگی که یافتنشان آسان نیست، اسلام رادیکالی که هستی جهان باصطلاح متمدن و هر آنچه بآن تعلق دارد را با استفاده از لوازمی که دموکراسی این کشورها در اختیارشان میگذارد، هدف قرار داده است. این حوادث متاسفانه و بگمان من، تنها نوک کوه یخ عظیم وهولناکی هستند که حرکت آن ممکنست روزی هستی این قارۀ بی نظیر ( که میشود آنرا موزۀ تاریخ جهان نامید ) را به خطر بیاندازد.
همه میدانیم که آزادی بیان و آزادی مطبوعات هیچگاه از مقوله های قابل فهم برای مذهبیون رادیکال اسلامی نبوده است. از آن روزی که خمینی سلمان رشدی را بدلیل نوشتن آیه های شیطانی مهدور الدم اعلام کرد و در فتوائی دستور قتل او را صادر نمود ( اگر چه که خوشبختانه این فرمان بقتل در مورد او با وجو د تعیین جایزه برای سر او در همین یکی دوسال گذشته توسط جانشینان خمینی ، تا به امروز به نتیجه دلخواه ملایان تهران نرسید ه است ) اما بهرحال تقاصش را هیتاشی ایگاراشی مترجم ژاپنی کتاب، ناشری نروژی، ناشری ایتالیائی، وون گوگ فیلمساز هلندی مدتی بعد دادند. درهمان روزها جمعیتی هیستریک در ترکیه برای یافتن و قتل عزیز نسین مترجم کتاب به زبان ترکی به خیابانها ریختند و هزاران نسخه از کتاب را سوزاندند و سی و هفت نفر در این حادثه قتل عام شدند. در پاکستان و بنگلادش بهمین ترتیب و درنقاط دیگر. اما جهان متمدن خیلی بسادگی از همۀ این جنایتها گذشت والبته تنها در حمایت از سلمان رشدی روابط انگلستان با جمهوری اسلامی ظاهرا برای مدتی دچار تشنج گردید.
اما ابتدای این بیداری اسلام رادیکال بازهم به عقب تر برمیگردد به فاجعه ای که هر ایرانی آنرا با گوشت و پوست خود در این سی واندی سال لمس کرده است و داغ آن بر جسم و جان هر ایرانی که به انسانیت و حیثیت و کرامت انسانی معتقد است ، حک شده است. خلق هیولائی که خود اروپا و امریکا در آن سهمی عظیم داشته اند. داستان از آنجائی شروع میشود که ملائی گمنام توسط همین کشورها بصورت یک ناجی آسمانی وفرشتۀ نجات بچنان شهرتی می رسد که دیگر فلک جلو دارش نیست.
فرانسه بایستی آنگاه که این موجود دروغگوی تشنۀ انتقام سیه دل را در زیر درخت سیب به الوهیت می رساند و آنگاه که ماری را این چنین مستانه می پروراند بفکر عواقب آن نیز بود. آنهمه بوق و کرنا، آنهمه گارد و اسکورت، شهرکوچکی در زیر تسلط او و یارانش قرارگرفت. دسته دسته دست بوسان و پابوسان او با دست و دلبازی فرانسویها در رفت و آمد مدام بودند، خارجیها نیز مانند خود ایرانیان مسخ شده ، اورا باوج رساندند و سرانجام در یک هواپیمای فرانسوی، تکیه داده بر بازوان یک خلبان فرانسوی برای به آتش کشیدن جان و مال مردمانی قدوم نامبارکش بایران رسید و هموطنان همیشه در صحنه وبی خرد و دهن بینمان نیز خوشبختانه هیچ کم نیاوردند و نقش کریه او را در ماه دیدند و موی پیامبر بعنوان معجزۀ امام تازه خلق شده ازلابلای اوراق قرآن سر در آورد و بسیاری شخصا آنرا دیدند!
طبعا گفتن از قصۀ غصه های پرتاب شدن ملتی و مردمی، بلطف جهان آزاد و بهمت خود هموطنان، بجهنمی هولناک شاید در این هیاهوی تراژیک حتی انسانی نباشد، چرا که بسیاری از کشته شدگان حوادث پاریس کمترین دخالتی درسیه روزی ایرانیان نداشته اند که بسیاری از آنان حتی جان در راه آزادی بطور اعم و آزادی بیان بطور اخص داده اند. طبیعی است گردانندگان مجله شارون ابدو و دیگران در اینمورد گناهی نداشتند و ندارند - و هیچ ایرانی مصیبت کشیده و زخم خورده ای نیز از این اتفاقات خوشحال نمیشود- اما شوربختانه رسم روزگار چنین است؛ گنه را گو کند گوساله پیچد.
آن روزهائی که دسته دسته نظامیان شجاع و میهن پرست ما و صاحب منصبان عالیرتبه و خدمتگذارمان و پاسبانان و سربازان و زنان ومردان ما را بدستور خمینی یا به جوخه های اعدام می سپردند و یا در خیابانها شقه می کردند، صدائی به طرفداری از این بیگناهان از جهان متمدن شنیده نشد وبرعکس روشنفکران فرانسوی و صاحب نامان امریکائی همچنان در رسای خمینی قلمفرسائی و سخنوری کردند، بعضا حتی او را از قدیسین دانستند. فرانسه می بایستی آنزمانی که خبرنگارش در سلول زندان بجای مصاحبه، امیرعباس هویدا را محاکمه میکرد از شرم بر خود می پیچید.
در همۀ آنسالهای وحشتی که بدستور رژیم دهها ایرانی وطن پرست و آواره را در خیابانهای شهرهای اروپائی بیرحمانه به قتل میرساندند ویا در خانه هایشان گاه مثله میکردند، دولتهای اروپائی بدلیل ارتباطات اقتصادی که با جمهوری اسلامی داشتند همه را نادیده میگرفتند و حتی قاتلان را خود فراری میدادند. شاهزاده شهریارشفیق، ژنرال اویسی، شرافکندیها، برومندها، بختیارها، فرخزادها، وووو نمونه های این بی انصافیهای جهان متمدن هستند. جهانی که حاضر است وجدانش را به دلار و یورو بفروشد، حقیقتا جهان ترسناکی است.
و امروز سایه های پر و بال این هیولا تا دورتر ها، آنطرف دریاها به همانجائی رسیده است که در زیر درخت سیبش رشد و نمو کرد و کم کمک قصد دارد نفس را در سینه های انسانهای آندیارها نیز خفه کند. شاید کتابی که میشل ولبک که یکروز پیش از فاجعۀ پاریس به بازار آمد پر هم بد نگفته باشد. کتاب میشل ولبک بنام " تسلیم " که هنوز ببازار نیامده جنحال بپاکرد.
حادثۀ تروریستی پاریس دردفترمجلۀ شارلی ابدو که منجر به قتل عده ای و مجروح شدن عده ای دیگرازکارکنان این مجله گردید و سایرترورها در اینجا و آنجای پاریس، یکبار دیگر تلنگری بود به اعصاب اروپائیان بخوابی عمیق فرو رفته که با همۀ زنگهای خطرسالها و ماههای اخیر همچنان اصرار داشته اند و دارند که، انشاله گربه است. همچنان با هر حادثه ای از این دست چند روزی سرگرم شده و احیانا شاخ و شانه ای کشیده اند و تمام شده است تا حادثۀ بعدی. غافل از اینکه این رشته سر دراز دارد و اسلامی رادیکال، توسط متعصب ترین جوانان مسلمان که برای دفاع از ناموس اسلام حاضر بهر گونه جنایت و در عین حال ریسک شخصی هستند، درسرزمینهایشان عملا و علنا ریشه ای دوانده است سخت محکم و گسترده . سلولهای مرگی که یافتنشان آسان نیست، اسلام رادیکالی که هستی جهان باصطلاح متمدن و هر آنچه بآن تعلق دارد را با استفاده از لوازمی که دموکراسی این کشورها در اختیارشان میگذارد، هدف قرار داده است. این حوادث متاسفانه و بگمان من، تنها نوک کوه یخ عظیم وهولناکی هستند که حرکت آن ممکنست روزی هستی این قارۀ بی نظیر ( که میشود آنرا موزۀ تاریخ جهان نامید ) را به خطر بیاندازد.
همه میدانیم که آزادی بیان و آزادی مطبوعات هیچگاه از مقوله های قابل فهم برای مذهبیون رادیکال اسلامی نبوده است. از آن روزی که خمینی سلمان رشدی را بدلیل نوشتن آیه های شیطانی مهدور الدم اعلام کرد و در فتوائی دستور قتل او را صادر نمود ( اگر چه که خوشبختانه این فرمان بقتل در مورد او با وجو د تعیین جایزه برای سر او در همین یکی دوسال گذشته توسط جانشینان خمینی ، تا به امروز به نتیجه دلخواه ملایان تهران نرسید ه است ) اما بهرحال تقاصش را هیتاشی ایگاراشی مترجم ژاپنی کتاب، ناشری نروژی، ناشری ایتالیائی، وون گوگ فیلمساز هلندی مدتی بعد دادند. درهمان روزها جمعیتی هیستریک در ترکیه برای یافتن و قتل عزیز نسین مترجم کتاب به زبان ترکی به خیابانها ریختند و هزاران نسخه از کتاب را سوزاندند و سی و هفت نفر در این حادثه قتل عام شدند. در پاکستان و بنگلادش بهمین ترتیب و درنقاط دیگر. اما جهان متمدن خیلی بسادگی از همۀ این جنایتها گذشت والبته تنها در حمایت از سلمان رشدی روابط انگلستان با جمهوری اسلامی ظاهرا برای مدتی دچار تشنج گردید.
اما ابتدای این بیداری اسلام رادیکال بازهم به عقب تر برمیگردد به فاجعه ای که هر ایرانی آنرا با گوشت و پوست خود در این سی واندی سال لمس کرده است و داغ آن بر جسم و جان هر ایرانی که به انسانیت و حیثیت و کرامت انسانی معتقد است ، حک شده است. خلق هیولائی که خود اروپا و امریکا در آن سهمی عظیم داشته اند. داستان از آنجائی شروع میشود که ملائی گمنام توسط همین کشورها بصورت یک ناجی آسمانی وفرشتۀ نجات بچنان شهرتی می رسد که دیگر فلک جلو دارش نیست.
فرانسه بایستی آنگاه که این موجود دروغگوی تشنۀ انتقام سیه دل را در زیر درخت سیب به الوهیت می رساند و آنگاه که ماری را این چنین مستانه می پروراند بفکر عواقب آن نیز بود. آنهمه بوق و کرنا، آنهمه گارد و اسکورت، شهرکوچکی در زیر تسلط او و یارانش قرارگرفت. دسته دسته دست بوسان و پابوسان او با دست و دلبازی فرانسویها در رفت و آمد مدام بودند، خارجیها نیز مانند خود ایرانیان مسخ شده ، اورا باوج رساندند و سرانجام در یک هواپیمای فرانسوی، تکیه داده بر بازوان یک خلبان فرانسوی برای به آتش کشیدن جان و مال مردمانی قدوم نامبارکش بایران رسید و هموطنان همیشه در صحنه وبی خرد و دهن بینمان نیز خوشبختانه هیچ کم نیاوردند و نقش کریه او را در ماه دیدند و موی پیامبر بعنوان معجزۀ امام تازه خلق شده ازلابلای اوراق قرآن سر در آورد و بسیاری شخصا آنرا دیدند!
طبعا گفتن از قصۀ غصه های پرتاب شدن ملتی و مردمی، بلطف جهان آزاد و بهمت خود هموطنان، بجهنمی هولناک شاید در این هیاهوی تراژیک حتی انسانی نباشد، چرا که بسیاری از کشته شدگان حوادث پاریس کمترین دخالتی درسیه روزی ایرانیان نداشته اند که بسیاری از آنان حتی جان در راه آزادی بطور اعم و آزادی بیان بطور اخص داده اند. طبیعی است گردانندگان مجله شارون ابدو و دیگران در اینمورد گناهی نداشتند و ندارند - و هیچ ایرانی مصیبت کشیده و زخم خورده ای نیز از این اتفاقات خوشحال نمیشود- اما شوربختانه رسم روزگار چنین است؛ گنه را گو کند گوساله پیچد.
آن روزهائی که دسته دسته نظامیان شجاع و میهن پرست ما و صاحب منصبان عالیرتبه و خدمتگذارمان و پاسبانان و سربازان و زنان ومردان ما را بدستور خمینی یا به جوخه های اعدام می سپردند و یا در خیابانها شقه می کردند، صدائی به طرفداری از این بیگناهان از جهان متمدن شنیده نشد وبرعکس روشنفکران فرانسوی و صاحب نامان امریکائی همچنان در رسای خمینی قلمفرسائی و سخنوری کردند، بعضا حتی او را از قدیسین دانستند. فرانسه می بایستی آنزمانی که خبرنگارش در سلول زندان بجای مصاحبه، امیرعباس هویدا را محاکمه میکرد از شرم بر خود می پیچید.
در همۀ آنسالهای وحشتی که بدستور رژیم دهها ایرانی وطن پرست و آواره را در خیابانهای شهرهای اروپائی بیرحمانه به قتل میرساندند ویا در خانه هایشان گاه مثله میکردند، دولتهای اروپائی بدلیل ارتباطات اقتصادی که با جمهوری اسلامی داشتند همه را نادیده میگرفتند و حتی قاتلان را خود فراری میدادند. شاهزاده شهریارشفیق، ژنرال اویسی، شرافکندیها، برومندها، بختیارها، فرخزادها، وووو نمونه های این بی انصافیهای جهان متمدن هستند. جهانی که حاضر است وجدانش را به دلار و یورو بفروشد، حقیقتا جهان ترسناکی است.
و امروز سایه های پر و بال این هیولا تا دورتر ها، آنطرف دریاها به همانجائی رسیده است که در زیر درخت سیبش رشد و نمو کرد و کم کمک قصد دارد نفس را در سینه های انسانهای آندیارها نیز خفه کند. شاید کتابی که میشل ولبک که یکروز پیش از فاجعۀ پاریس به بازار آمد پر هم بد نگفته باشد. کتاب میشل ولبک بنام " تسلیم " که هنوز ببازار نیامده جنحال بپاکرد.
آن گونه که هفته نامۀ لوپوان چاپ فرانسه در مورد این کتاب مینویسد در این کتاب نویسنده مجسم میکند که در سال دو هزار و بیست و دو رژیمی اسلامی بر فرانسه حاکم و شخصی بنام محمد بن عباس رهبری این کشور را بعهده گرفته است و دانشگاه سوربن به دانشگاهی اسلامی تبدیل شده و برای تدریس در این دانشگاه باید حتما مسلمان بود، همۀ قوانین اسلامی است و تدریس قرآن جزو دروس اجباری است. لوپوان می افزاید نگاه نویسنده باین مسئله نگاهی ساده لوحانه به اسلام و اسلام گرائی نیست بلکه خواننده را با پرسشهائی روبرو میکند آزار دهنده مثلا فرض کنید که اسلامی کردن فرانسه با مزایای زیادی همراه باشد و مثلا پولهای عربستان بکشور سرازیر شود و به بحرانهای اقتصادی بسیاری پایان دهد. حقوق آموزگاران به لطف کشورهای ثروتمند کنارۀ خلیج فارس چند برابر شود، نا آرامیهای حومه های شهرها فروکش کنند و کمک به خانواده های کم در آمد بمقدار زیاد افزونی یابد. آیا این شدنی است؟ لوپوان به طنز اضافه میکند که " این رمان ممکنست خوانندۀ فرانسوی را حتی تشویق به پذیرفتن اسلام کند بالاخص که تنها با ایراد چند کلمه براحتی میتوان مسلمان شد! "
مسئله بظاهر بنظربیشتر بیک شوخی می ماند و یا تراوشات مغزی پریشان و مجنون. درحال حاضر شایدچنین چیزی بنظر بعید بیاید اما با پی گیری روند خزندۀ جنبشهای اسلامی در اروپا و در سراسر جهان، آنهم از نوع رادیکال آن در این سالها، و ریشه دواندن آن بصورت تصاعدی در همه جا، بحقیقت پیوستن این خواب آشفته و تخیلی چندان هم بعید نیست.
و جهان آزاد نشسته است و نظاره میکند وبرای زمانی شوکه میشود ولی بازهم از آنجا که هنوز هم کاملا درک آنرا ندارد که عمق فاجعه پی ببرد و به ریشه ها بپردازد، با این مشکل مانند تروریسم موضعی و موقتی روبرومیشود وتصورش را هم نمی کند که ممکنست این ساده نگری منتهی به فاجعه ای بس عظیم ترگردد. مسئله با " من شارلی" هستم قابل حل نیست، با شمع روشن کردن و یک دقیقه سکوت کردن نیزنمیتوان باین معضل پاسخ داد، شوربختانه اروپا بایستی منتظرجنایاتی بس تکان دهنده تر از اینها باشد و عکس العملهای آنان که بشدت از هرچه اسلام است منزجر شده اند و نمونه های آنرا همین امروز نیز میتوان در کوچه و خیابانهای شهرهای اروپا دید و از عاقبتش ترسید.
اما در میان همۀ اینها، ما ایرانیان نیز همچنان در خم یک کوچه مانده ایم و مبهوت به این پدیدۀ شوم سوغات دیگران اما پیاده شده بدست خودمان در کشورمان مینگریم وحیرانیم وسخت در انتظاری بی عمل که این نرمش قهرمانانۀ ملایان و کرنش ساده دلانۀ آقای اباما به بهانۀ صلح دوستی چه دسته گل تازه ای برایمان بارمغان خواهد آورد.....
به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)